روحانيت و مبارزه با استبداد پهلوي (2)

روحانيت و مبارزه با استبداد پهلوي (2)
روحانيت و مبارزه با استبداد پهلوي (2)

در تحليل حركت براندازانه روحانيون شيعه بايد بدين نكته توجه داشت كه اگر چه اعتراض و مخالفت نسبت به برنامه هاي شاه به گونه‎اي عام در ميان روحانيون ديده مي‎شد از يك سو خطي كه در ميان روحانيون، آرمان براندازي را دنبال مي‎كرد يك خط مشخص بود و اين همان خطي بود كه هماهنگ با اعتراضها و مخالفت‎هاي خود، به يك حكومت جايگزين اسلامي نيز مي‎انديشيد، و از سوي ديگر برخي در مجموع مي‎خواستند حكومت، رويه‎هاي غير اسلامي خود را تغيير دهد يعني در فكر تأسيس يك حكومت نبودند و يا حداقل نظريه‎اي درباره ايجاد يك حكومت جايگزين در آثار آنها مشاهده نمي‎شود.
در ميان مجموعه علما و روحانيوني هم كه در براندازي حكومت پهلوي حركت مي‎كردند با وجود ديدگاههاي متفاوتي كه در بحث‎هاي گوناگون داشته‎اند هيچ كدام راهبردهاي مستقلي از خط براندازي مورد پذيرش امام خميني ارائه نكرده‎اند.
هر چند از مجموعة انديشه‎هايي كه ارائه داده‎اند و اسلام را بصورتي مكتبي و ايدئولوژيك ارائه نموده‎اند مي‎توان استنباط كرد كه آن‎ها در پي ايجاد يك حكومت ديني بوده‎اند، اما هيچكدام تئوري مستقلي را به نام حكومت اسلامي طراحي نكرده‎اند. از اين رو توجه بيشتر ما در بحث براندازي به ديدگاهها و اقدامات امام خميني به دليل نمايان ساختن اصلي‎ترين خط سير براندازي است كه از سوي علماي شيعه پيموده شد و مجموعه فعالان و نظريه پردازان روحاني انقلاب را نيز درون خود جاي داد. از نظر امام خميني شاه به عنوان يك مجرم ديگر نمي‎توانست بماند زيرا بر خلاف قانون اساسي موجود: «شاه رسماً در ادارة امور كشور و تنظيم خطوط اصلي سياسي ايران در زمينه اصلاحات، در شئون مختلف كشور دخالت كرده است و اين خود جرم است زيرا شاه در سلطنت مشروطه مقام غير مسئول است.»[1] يعني شاه از اين نظر كه پاسخگو نيست نمي‎تواند حكومت كند. از اين رو بايد او را سرنگون كرد و «كساني كه لياقت سرنگون كردن اين رژيم را داشته باشند، البته با اين كار خود ثابت مي‎كنند كه توانايي اداره كشور را نيز دارند.»[2]
اين سخنان را ممكن بود كساني ديگر هم مطرح كنند اما آنچه درباره امام خميني اهميت داشت، اين بود كه ديدگاه ايشان از پايگاه مرجعيت ريشه‎داري بود كه مي‎توانست به ميزان برد مواضع اين نهاد در لايه‎هاي متوسط و زيرين جامعه ايران پيامدهاي پيش‎بيني نشده‎اي براي حاكميت سياسي جامعه به همراه آورد، چنانچه ناباورانه به فروپاشي حكومتي انجاميد. در اينجا بر آنيم كه صرفا از زاويه نقش آفريني جريان اصلي برانداز در ميان روحانيون شيعه به بررسي روند تاريخي اين سرنگوني دور از انتظار بپردازيم.
پس از كودتاي 28 مرداد، شاه ايران روي به سمتي نهاد كه شايد طبيعت يك كودتا بود يعني حكومت استبدادي مطلقه. چنين راهي را نيز يا با تصويب قوانين غير دموكراتيك و يا حتي بدون توجه به قوانين موجود پيمود. براي مثال پس از واقعه 16 آذر 1332 در دانشگاه تهران،‌ دولت در مجلس هجدهم قانوني را به تصويب رساند كه استقلال دانشگاه را از بين مي‎برد. همچنين به عنوان مبارزه با توده‎ايها فضايي بر ايران حاكم شد كه مي‎توان بخشي از چگونگي آن را در آثار و نامه‎هاي اعتراض‎آميز باقي مانده از آن روزگار مشاهده كرد.[3]
گرايش به حكومت مطلقه، با بركناري سرلشكر زاهدي نه تنها ادامه يافت بلكه از شاه يك قدرت بي‎رقيب ساخت. دراين دوره يعني پيش از آغاز دهة 1340 ش مهمترين رخدادي كه به ويژه نسل جوان روحانيون را به شدت تحت تأثير قرار داد سركوب فداييان اسلام بود. وجود آرماني به نام حكومت اسلامي نزد آنها (فدائيان اسلام) مي‎‎تواند نمايانگر وجود تمايلات براندازي درميان برخي از چهره‎هاي اين گروه سياسي ـ‌ مذهبي باشد، با اين توضيح كه فكر حكومت اسلامي نزد فداييان اسلام با آنچه بعدها به عنوان نظريه حكومت اسلامي مطرح شد متفاوت بود. ديدگاه فداييان اسلام نسبت به حكومت اسلامي چيزي فراتر از يك طرح ابتدايي كه بيشتر در برابر مظاهر غير اسلامي حساسيت نشان مي‎داد، نبود زيرا هنوز نظرية حكومت اسلامي به عنوان يك حكومت جايگزين شكل نگرفته بود.
با اين حال فداييان اسلام و به ويژه شخص نواب صفوي بر روحانيون انقلابي دهة 1340 و 1350 تأثير فراواني گذاشتند. و بايد توجه داشت كه جنبش فداييان اسلام به دو دليل مهم توانست بر حركت بدنة‌ جوانتر جامعه روحانيت شيعه در جهت براندازي حكومت وقت تأثير بگذارد. نخست، ديدگاه ـ هر چند ابتدائي ـ آنها درباره يك حكومت آرماني اسلامي بود كه براي نخستين بار مطرح شد و پيش زمينة انديشيدن روحانيون به يك حكومت جايگزين را فراهم نمود و دوم شيوه‎هاي مبارزه مسلحانه اين گروه كه توانست براي حركتهاي مسلحانة پس از دهة‌ 1340 الهام بخش باشد. (علاوه بر آن حركت امام خميني است كه تاثير شگرف و جذابيّت خاص را به دنبال دارد)
جذابيت امام خميني نزد شاگردان روحاني‎اش در اين بود كه به قول يكي از آنها «مجموعه فقه، فلسفه، عرفان و اخلاق در يك زمينه و ظرف مستعدي ريخته شد،‌ يك معجوني در آورد كه آن معجون امام بود.» و براي نسل مذهبي دانشگاه از اين نظر كه وي «موج بازگشت به اسلام و احياء انديشه ديني را كه در ميان اقشار تحصيل كرده و دانشگاهي از يك دهه قبل به راه افتاده بود بسيار تقويت نمود.»[4]
اين چهره مذهبي در دهه 1340 پس از درگذشت آيت‎ا... بروجردي به دليل اظهار نظرهاي بي‎پرده خود در برابر آنچه اصلاحات حكومتي خوانده مي‎شد آغاز‎گر همان انقلابي شد كه شاه گمان مي‎كرد با انجام اصلاحات و با استفاده از عنوان انقلاب سفيد مي‎تواند از آن جلوگيري كند. به قولي انقلاب سفيد «نقطة‌ انقلاب خونيني را كه به سقوط شاه انجاميد در بطن خود داشت.»[5] و دليل آن نيز وجود دشواريهايي فراتر از توان چنان اصلاحاتي در جامعة‌ ايران بود.
در حقيقت بر خلاف اهدافي كه انقلاب سفيد براي خنثي كردن جنبش‎هاي داخلي دنبال مي‎كرد، مخالفتهاي داخلي در ايران به راهي مي‎‎رفت كه اگر چه هنوز تصوري از براندازي حكومت نداشت اما گام نهادن در راهي بي‎بازگشت بود.
اين در حالي بود كه شاه مي‎خواست خود سكاندار چنين ضرورتي باشد اما مخالفان او به ويژه روحانيون به نتايج ديگري رسيده بودند. اين نتايج را مي‎توان در مواضعي تشخيص داد كه با تكيه بر سنت،‌آغاز‎گر حركتي به سمت ايجاد يك جبهة شفاف در برابر برنامه‎هاي حكومت بود، حركتي كه مي‎رفت فضاي عمومي جامعه را تحت تأثير خود قرار دهد. به قولي پس از سال 1342 ش: «در جامعه واكنشي در برابر ضد سنت گرايي رژيم پيدا شده بود.»[6] واكنشي كه البته خود سنت ديرپاتري به نام استبداد را نشانه گرفته بود.
نكتة مهمي كه در مواضع روحانيون پس از انقلاب سفيد مي‎توان مشاهده كرد تقويت گرايشي است كه بار ديگر حساسيت‎هاي سياسي آن ها را برانگيخت و هر گونه تصور همسويي با حكومت را «تهمت بي اساس» دانست [7] از اين رو به روشني آنچه را كه حكومت،‌ انقلاب مي‎خواند: «حركاتي عليه قانون مقدس اسلام و مواد صريح قانون اساسي و مصالح ملت ايران»[8] معرفي كرد. در اين ميان مخالفتهاي بي‎پرده امام خميني توانست رويارويي آشكار جريان معترض و حكومت را در روز پانزدهم خرداد 1342 تدارك ببيند.
در جريان بحث پيرامون براندازي حكومت پهلوي اهميت واقعه پانزدهم خرداد در اين است كه اين رخداد آغاز‎گر يك صف‎بندي جديد در برابر حكومت گرديد كه اقشار گوناگون جامعة‌ ايران را از پايگاه مذهب در برابر حاكميت سياسي موجود قرار داد. سرنوشت اين جنبش هر چه بود به سود حركت براندازانه تمام شد زيرا مهمترين كاري كه حكومت توانست در برابر آن انجام دهد سركوب خونين آن بود، يعني دقيقاً همان كاري كه مجموعه مخالفين سياسي حكومتي ـ‌حتي كساني كه پانزدهم خرداد را ارتجاعي مي‎دانستند ـ را به نتايج مشتركي رساند. اين رخداد به نقطه آغاز حركت براندازي حكومت پهلوي تبديل شد.
يك سال بعد در روز سيزدهم آبان ماه سال 1343 ش اين متن كوتاه در روزنامه اطلاعات انتشار يافت«طبق اطلاع موثق و شواهد و دلايل كافي چون رويه آقاي خميني و تحريكات مشاراليه بر عليه منافع ملت و امنيت و استقلال تماميت ارضي كشور تشخيص داده شد لذا در تاريخ 13 آبان 1343 از ايران تبعيد گرديد.»[9] از اين پس شكل حركت طرفداران امام خميني و به ويژه كساني كه فعالان روز پانزدهم خرداد بودند سيمايي تشكيلاتي‎تر به خود گرفت بنابر توصيه امام خميني هيأت‎هاي مذهبي دست به تشكيل گروههاي ده نفري زدند كه هر كدام نمايندگاني داشتند و هسته مركزي آنها شامل سه گروه چهار نفري بود.[10] اين مجموعه توسط چند رابط با شخص امام خميني در ارتباط بودند[11] و با نام هيأت‎هاي مؤتلفه اسلامي شهرت يافتند. هيأتهاي مؤتلفه با طرح و اجراي ترور نخست وزير حسنعلي منصور آغازگر گرايش به حركت مسلحانه‎اي شدند كه نقش غير قابل انكاري در سرنگوني حكومت پهلوي آفريد.
در آغاز تبعيد امام خميني به شهر نجف سركنسولگري ايران در عراق گزارش داد «آقاي خميني از چندي به اين طرف به كلي خود را از صحنه سياست خارج كرده و به صورت جدي سرگرم تدريس و نماز جماعت مي‎باشد».[12] با گذشت نزديك به سه سال يعني از سال 1347 ش ساواك به تدريج از وضعيت امام خميني در نجف نگران شد.[1] . ر. ك روح‎ا... خميني: «مصاحبه خبرنگار روزنامه بالتيمورسان »، 18/10/57، صحيفه نور، ج 3، ص 64.
[2] . ر. ك روح‎ا... خميني: «مصاحبه مخبر خبرگزاري فرانس پرس »،‌ 3/8/57،‌ صحيفه نور، ج 2، ص 102.
[3] . براي مثال نامه آيت‎ا.... سيد ابوالقاسم كاشاني به سازمان ملل متحد كه پس از كودتاي 28 مرداد و در جريان انتخابات مجلس شوراي ملي و سنا نوشته شد. ر. ك غلامرضا نجاتي، جنبش ملي... ، ص 361.
[4] . ر. ك صادق زيبا كلام، روزنامه جامعه، اسفند 1376 ش 14 ص 7
[5] . ر.ك باري روبين، جنگ قدرت‎ها در ايران،‌ ترجمه محمود مشرقي، انتشارات آشتياني, ص 95
[6] . ر.ك همايون كاتوزيان: مصدق و مبارزه براي قدرت، ترجمه فرزانه طاهري، نشر مركز 1372.
[7] . ر. ك سيد محمد رضا گلپايگاني: «متن نامه آيت‎ا.... العظمي گلپايگاني در پاسخ به تلگرام حسن ارسنجاني (وزير كشاورزي وقت) درباره اصلاحات ارضي»،‌ 20/12/1340،‌ مجموعه« اسناد انقلاب اسلامي »،‌ ج 1، ص 19.
[8] . سيد ابوالقاسم خويي: «متن تلگراف آيت‎ا... العظمي خويي به (آيت‎ا....) آقاي حاج سيد محمد بهبهاني درباره برگزاري رفراندوم شاهانه»،‌ بهمن 1341،‌ مجموعه اسناد انقلاب اسلامي» ، ج 1 ص 60 .
[9] . ر. ك اطلاعيه سازمان اطلاعات و امنيت كشور،‌ روزنامه اطلاعات,‌ 13آبان 1341،‌ شماره 11531.
[10] . گروه اول هيأت بازار دروازه و اعضاي آن آقايان مهدي عراقي، حبيب‎ا.... شفيق: حبيب‎ا... عسگراولادي و ابوالفضل توكلي‎بينا، گروه دوم هيأت مسجد شيخ علي و اعضاي آن آقايان سيد اسد‎ا... لاجوردي.‌ حاج صادق امامي، محمد صادق اسلامي، عباس مدرسي‎فر،‌ گروه سوم هيأت اصفهانيهاي مقيم مركز و اعضاي آن آقايان عزت‎ا... خليلي،‌ مهدي بهادران، سيد محمود ميرفندرسكي و علاء الدين مير محمد صادقي، ر. ك بهرام افراسيابي، ايران و....،‌ ص 467.
[11] . اسامي اين رابطين عبارت بودند از آيت‎ا.. مرتضي مطهري، آيت‎ا... سيد محمد بهشتي، محي الدين انواري،‌ علي گلزاده غفوري و شيخ احمد مولايي. همچنين آقايان دكتر محمد جواد باهنر مسؤل هماهنگي و حجت الاسلام اكبر هاشمي رفسنجاني سخنگوي هيأت بودند.ر. ك همان كتاب.
[12] . ر. ك نامه سركنسولگري شاهنشاهي ايران (كربلا) به سفارت كبراي شاهنشاهي ايران (بغداد)، در تاريخ 4/11/1344،‌ گرد ‎‎آورنده سيد حميد روحاني، نهضت امام خميني, ج 2،‌ تهران،‌ 1364، ص 827.
@#@ در گزارش فروردين ماه سال 1347 ش آمده است:«نماز و درس خميني در نجف اشرف بسيار آبرومندانه شده و روز به روز بهتر مي‎شود. در ميان فضلا و علماي نجف اشرف به طور بسيار آبرومندانه‎اي براي خود جا باز كرده است و موقعيت خوبي به دست آورده.»[1] است البته نگراني ساواك كاملا بجا بود زيرا با يك حساب نه چندان دشوار مي‎شد به اين نتيجه رسيد كه: «چنانچه وضع به همين نحو ادامه يابد خميني در نجف بماند در آينده نزديكي موقعيت بسيار مناسبي به دست خواهد آورد... . چنانچه يكي دو نفر از مراجع حاضر در نجف كه پير شده‎اند (آقاي حكيم و شاهرودي) فوت نمايند مسلماً مرجع تقليد مطلق خميني خواهد شد.»[2]
با وجود احساس خطر از چنين وضعيتي ساواك نتوانست براي رفع نگراني ياد شده كار چنداني انجام دهد و بيش از يك سال بعد نگراني ديگري نيز بدان افزوده شد يعني شروع رشته درسهاي ولايت فقيه امام خميني در بهمن 1348 ش كه به روشني مفهومي غير از انديشيدن اين مرجع خطر ساز به يك حكومت جايگزين را نداشت. در اينجا اشاره‎اي كوتاه به وضعيت سازمان اطلاعات و امنيت كشور (ساواك)‌به عنوان يك سازمان اطلاعاتي ناموفق، تا حدودي مي‎تواند روشنفگر يكي ديگر از دلايل توفيق روحانيون در مسير حركت براندازي خود باشد.
اما شاه، دهة 1350 را با جشنهاي شاهنشاهي 2500 ساله آغاز كرد يعني همان جشنهايي كه به گمان شاه مي‎توانست مشروعيت پهلوي را به يك جريان شاهنشاهي 2500 ساله پيوند بزند، اما بعدها معلوم شد كه اين جشنها در حقيقت همان آغاز پايان بود. در كنار مخالفتهاي جريانهاي سياسي ديگر، برگزاري چنين جشنهايي واكنش شديد روحانيوني را نيز برانگيخت كه معتقد بودند: اساساً ميراندن زندگان براي زنده كردن نام مردگان و استخوانهاي پوسيده شاهان ستمگر و قلدر كار عقلاني نيست و با هيچ عقلي سازش ندارد.[3]
از اين پس مبارزه روحانيون وارد مرحله تازه‎اي شد كه تا سرنگوني حكومت به طور روز افزوني ادامه يافت. در اين ميان ديدگاه هاي امام خميني هر روز گسترش مي‎يافت به ويژه آن كه پس از بسته شدن قرار داد 1975 الجزيره ميان ايران و عراق توافق شده بود كه هر سال ده هزار زائر ايراني مي‎توانند به زيارت قبور امامان شيعه بروند و اين به معناي گسترش و حضور دائمي پيكها و افكار امام خميني در سراسر كشور بود.
در اواخر سال 1353 شاه پس از فراغت از گمان پيوند زدن دودمان خود با چيزي كه آن را 2500 سال شاهنشاهي در ايران مي‎خواند،‌ اين بار تصميم گرفت با ايجاد يك حزب فراگير در جامعه‎اي يك دست تكليف همگان را روشن نمايد.
در حقيقت شاه با تشكيل حزب رستاخيز همان كاري را كرد كه معمولاً مي‎تواند خطرناك‎ترين پيامدهاي امنيتي را براي هر حكومت استبدادي داشته باشد يعني فراهم آوردن امكان صف بندي شفاف مخالفين در برابر حكومت. در اين مورد سخنراني شاه در اسفند ماه سال 1353 كه گويا حرف دل مخالفين او نيز بود بسيار شنيدني است. شاه مي‎گويد:«هر كس بايد مردانه تكليف خودش را با اين مملكت روشن بكند، يا موافق اين جريان هست يا نيست»[4] بعد هم مي‎افزايد:‌«ما بايد صفوف ايرانيان را به خوبي روشن و تميز از هم جدا بكنيم. كساني كه به قانون اساسي و نظام شاهنشاهي و انقلاب ششم بهمن عقيده دارند و كساني كه ندارد». [5] در ادامه نيز انتظار خود از مردم ايران را بدين صورت بيان مي‎كند: «توقع ما اين است كه هر شخصي كه به سن قانوني رأي دادن رسيده باشد از همين حالا، از فردا، در اولين فرصت تكليف ملي خودش را روشن بكند.» [6] البته اين آرزوي شاه برآورده شد با اين تفاوت كه وقتي جامعة مذهبي ايران از مراجع تقليد خود كسب تكليف كردند ملايم‎ترين نظري كه شنيدند اين بود كه «ثبت نام در حزب رستاخيز ملت ايران اجباري نيست» [7] اما بيشتر فتاوي بسيار شديدتر از اين حرفها بود زيرا از اساس مي‎گفت: «شركت در اين حزب جايز نيست و حرام است». [8]
از اين پس امام خميني در مراحل مختلف روند سرنگوني شاه، خط مشخص خود را به گونه‎ اي شفاف‎تر دنبال كرد كه باعث شد كه به عنوان شاخص‎ترين مرجع تقليد مخالف حكومت، رهبري، رهبري براندازانه را بدست گيرد. هنوز ده روز از سخنراني معروف شاه نگذشته بود كه امام خميني در روز 21 اسفند سال 1353 در پاسخ به يك استفتاء كوشيد تحليلي از اوضاع سياسي موجود ارائه دهد. مهم ترين نكاتي كه در اين تحليل به چشم مي‎خورد يكي يادآوري اين موضوع مي‎باشد كه: «ايران تنها كشوري است كه حزبي به امر ملوكانه تأسيس كرده و ملت مجبور است وارد آن شود.» [9] و ديگر اينكه گرايش به چنين حركتي از سوي حكومت به طور آشكاري نمايانگر اعتراف به شكست آن چيزي است كه انقلاب سفيد خوانده مي‎شود. به عبارتي: «كسي كه بيش از ده سال است فرياد مي‎زند كه ملت ايران موافق با اين انقلاب است و اسم آن را انقلاب شاه و ملت گذاشته، امروز مردم را به صفهاي مختلف تقسيم كرده و مي‎خواهد با زور و سرنيزه براي خود موافق درست كند. اگر اين به اصطلاح انقلاب شاه و ملت ميباشد ديگر چه احتياجي به حزب تحميلي؟»[10] با چنين توضيحاتي است كه فتواي امام خميني در برابر تشكيل حزب رستاخيز به شديدترين فتوا در ميان مراجع تقليد تبديل مي‎شود.بدين صورت كه:«نظر به مخالفت اين حزب با اسلام و مصالح ملت مسلمان ايران، شركت در آن بر عموم ملت حرام و كمك به ظلم و استيصال مسلمين است و مخالفت با آن روشنترين موارد نهي از منكر است.»[11]
بدين ترتيب همان گونه كه شاه خواسته بود صف مخالفين و موافقين روز به روز روشنتر مي‎شد با اين تفاوت كه شاه در برآورد قدرت مخالفين و توان خود براي رو در رويي با آنها دچار اشتباه شد و نخستين واكنش جدي روحانيون در برابر اين هماورد طلبي جديد شاه در سالگرد جنبش 15 خرداد نمايان گرديد كه بدين صورت در بولتن هاي سال 1354 ساواك بازتاب يافت: «روزهاي 15 و 16/ 3/54 طلاب مدرسه فيضيه شهرستان قم به بهانة سالروز 15 خرداد سال 42 در جلوي در ورودي مدرسه مذكور اجتماع و ضمن دادن شعارهاي مضره با پرتاب سنگ به طرف مأمورين انتظامي در صدد انجام اقدامات اخلالگرانه بر آمده اند. [12] روز پس از تاريخ اين گزارش بار ديگر ساواك گزارش مي‎دهد كه«تظاهرات مذكور مجدداً در روز 17/3/54 ادامه يافت و در حالي كه عده‎اي از طلاب با عبا و عمامه صورت خود را پوشانيده بودند و بر بام مدرسه مزبور(فيضيه) تجمع و ضمن دادن شعار به نفع روحانيون افراطي مبادرت به پرتاب سنگ به طرف مأمورين انتظامي نمودند. در اثر ادامه اخلالگريهاي طلاب مزبور، تظاهرات به مدرسه دار الشفاء كه در نزديكي فيضيه قرار داشت كشيده شد.» [13] بنا بر گزارش ساواك در اين ماجرا 240 نفر دستگير شدند.
يك هفته پس از حوادث قم در مدرسه آيت الله ميلاني مشهد نيز حوادث مشابهي اتفاق افتاد. [14] چنين رخدادهايي در كنار واكنش‎هاي ديگر جريانهاي سياسي مخالف، حكومت شاهنشاهي را در آستانة يكي از تاريخي‎ترين بحرانهاي سياسي خود قرار داد كه با دستگيري جمعي از چهره‎هاي روحاني مرتبط با امام خميني بيش از پيش نگراني خود را از حركت قابل پيش بيني اين مجموعه نشان داد.
اگر چه سالهاي 1355 و 1356 براي مجموعة جريانهاي سياسي مخالف حكومت سالهاي پر تب و تابي بود اما در بررسي حركت روحانيون، پاييز سال 1356 و درگذشت ناگهاني و مشكوك حاج سيد مصطفي فرزند امام خميني آغازگر سرنوشت سازترين مرحله انقلاب شد. نكته‎اي كه شايد در جريان اين حادثه براي شخص امام خميني و همچنين براي مجموعة حكومت اهميت زيادي داشت، برآوردي بود كه مي‎شد از ميزان بازتاب اين رخداد در جامعة ايران بدست آورد. ميزان كم سابقه مجالس يادبودي كه در ايران براي فرزند رهبري تبعيدي گرفته شد را مي‎توان براي شخص امام خميني يك نقطه تصميم و براي حكومت پيش درآمد يك نمايش خطرناك دانست، [15] از اين رو حكومت نيز خود را در آستانة يك تصميم‎گيري قاطع يافت كه سفر كارتر به ايران و به ويژه آن سخنراني دلگرم كنندة معروف كه شاه را رهبر محبوب ملتش نام برد و ايران را يك جزيره ثبات در منطقه خواند[16] به اين تصميم شتابي بيشتر بخشيد.
هشت روز پس از سفر كارتر به ايران دربار شاهنشاهي مقاله‎اي توهين آميز درباره شخص امام خميني تنظيم كرد و براي چاپ به روزنامه اطلاعات داد.در اين مقاله از امام خميني به عنوان نماينده استعمار سياه ياد شده بود كه در يك نقطه تاريخي به استعمار سرخ نزديك شده بود و خلاصه: «همكاري نزديك و صميمانه و صادقانه هر دو استعمار در برابر انقلاب ايران(يعني همان انقلاب سفيد) و به خصوص برنامة مترقي اصلاحات ارضي در ايران است.»[17] نكتة مهمي كه بايد در تجزيه و تحليل اين اشتباه تاريخي حكومت بدان توجه داشت اين است كه مقالة توهين آميز عملاً مراجع و روحانيون را به واكنشهاي تندي ناگزير كرد از اين رو در تاريخ 19 دي ماه سال 1356 چهره اي متفاوت از مجموعه تظاهرات اعتراض آميز گذشته، نمايان شد كه پيامد آن اشتباه بعدي حكومت يعني شليك به روي مردم بود. اين در حالي بود كه با گذشت زمان انگيزه‎هاي فكري موجود براي جان دادن به يك جنبش سازش ناپذير شيعي بيش از پيش در كالبد رخدادهاي تاريخي جاري مي‎شد و افكار روحانيون نوانديش مانند آيت الله مرتضي مطهري نيز كه همواره مستبدين را نقطه مقابل پيامبران[18] و اسلام را با سيمايي مسئوليت آفرين نشان مي داد[19] عملاً نسل انقلابي روحانيون را در مسير راهي بي بازگشت قرار داد.[1] . ر. ك گزارش خبر (ساواك )، موضوع: موقعيت خميني در عراق، 13/1/1347، همان كتاب،‌ص 863.
[2] . ر. ك همان گزارش.
[3] . ر. ك سيد عبد‎‎ا... شيرازي:‌« متن نامه آيت‎ا... العظمي شيرازي به امير عباس هويدا ـ نخست وزير ـ در اعتراض به برگزاري جشنهاي 2500 ساله شاهنشاهي،‌ 1350 ، مجموعه.‌ «اسناد انقلاب اسلامي»، ج 1، ص 347.
[4] . نقل از سخنراني شاه در تاريخ 12 اسفند 1353، ر. ك فردهاليدي، ص 56
[5] . نقل از سخنراني ياد شده، ر.ك همان كتاب، ص 55.
[6] . نقل از سخنراني ياد شده، ر.ك همان كتاب ص 56.
[7] . نقل از آيت الله شريعتمداري، ر.ك بولتن نوبه‎اي شش ماهه سازمان اطلاعات و امنيت كشور، از تاريخ 1/1/54 تا 1/7/54 ، دربارة روحانيون، مجموعه، «ساواك و روحانيت» ، ص 125 و 126.
[8] . نقل از آيت الله گلپايگاني، ر.ك همان بولتن، ص 125.
[9] . ر.ك روح الله خميني: «پاسخ به استفتاء گروهي از مردم در مورد حزب رستاخيز» ، 21/12/1353، صحيفة نور، ج 1، ص 355.
[10] . ر.ك همان پاسخ، ص 354.
[11] . ر.ك همان پاسخ .
[12] . ر.ك بولتن نوبه اي شش ماهه سازمان اطلاعات و امنيت كشور از تاريخ 1/1/54 تا 1/7/54 دربارة روحانيون، مجموعة ساواك و روحانيت، ص 126.
[13] . ر.ك همان بولتن .
[14] . ر.ك همان بولتن ، ص 128 .
[15] . براي اطلاعات بيشتر دربارة مجموعة اسناد انقلاب اسلامي پيرامون مراسم يادبود حجت الاسلام حاج سيد مصطفي خميني در سال1356، ر.ك مركز بررسي اسناد تاريخي وزارت اطلاعات: انقلاب اسلامي بروايت اسناد ساواك، چاپ اول، تهران، انتشارات سروش، 1376 ، ص 1 ـ 105.
[16] . ر.ك ويليام سوليوان ، مأموريت در ايران. ترجمة محمود مشرقي، انتشارات هفتم، ص 96
[17] . ر.ك احمد رشيدي مطلق (نام ساختگي) «ايران و استعمار سرخ و سياه» ، (مقاله) ، روزنامه اطلاعات، 17 دي 2536 (1346 ش) ، شمارة 15506 ، ص 7.
[18] . مرتضي مطهري: وحي و نبوت، ص 158.
[19] . مرتضي مطهري: آشنايي با قرآن، ص 56.
@#@ در انديشه هاي مطهري مفاهيم ديني مساوي آزادي[1] و قرآن به عنوان مهمترين سندي بود كه نشان از مبارزه‎اي پي‎گير با موانع آزاديهاي اجتماعي و فكري داشت.[2] اين همان افكاري بود كه مجموعة حاكميت سياسي موجود را افزون بر احساسات مذهبي، يكسره در برابر مبارزه‎اي انديشيده از پايگاه مذهب قرار مي‎داد و هر گونه اعتراضي را با استناد به سيماي سركوب‎گرانه حكومت زير پرچمي فرا مي‎خواند كه فقط در دستهاي امام خميني بود.
از اين پس امام خميني توانست با اعلام مواضعي متناسب با فضاي انقلابي جامعه به رهبري بي چون و چراي يك جنبش انقلابي تبديل شود زيرا از همان نخستين ماهاي سال 1357 مشخص شد كه ايشان به چيزي كمتر از تغييرات بنيادي راضي نمي‎شوند. دربارة فضاي سياسي جامعه همواره بر اين واقعيت پا فشاري مي‎شد كه: «در اين رژيم آزادي هاي فردي پايمال و انتخابات واقعي و مطبوعات و احزاب از ميان برده شده» [3] يعني عملاً هيچ نوع مشروعيت ملي در كار نيست. دربارة قانون اساسي نيز ايشان به كمتر از اصلاحاتي در حد حذف سلطنت و برپايي حكومتي با معيارهاي اسلامي رضايت نمي‎دادند يعني از نظر امام خميني: «قوانين اساسي و متمم آن به شرط آنكه مورد اصلاح قرار گيرد مي‎تواند بناي دولت و حكومتي باشد كه ما توصيه مي‎كنيم اين حكومت در خدمت آرمان اسلامي قرار گيرد.»[4] تنها چنين نظامي از نظر امام خميني يك نظام آزاد بود كه بدون ترديد و رو در روي شخص شاه قرار داشت و از نظر ايشان: «نخستين كار يك رژيم آزاد (هم) آن خواهد بود كه محاكمة شاه را ترتيب دهد».[5]
از خرداد سال 1357 مواضع امام خميني به تعيين كننده ترين مواضعي تبديل شد كه ديگر نه حكومت با ناديده گرفتن آن راه به جايي مي‎برد و نه جريانهاي سياسي مبارز بدون هماهنگي با آن كاري از پيش ميبردند از اين رو هر آنچه شاه با عنوان«سياست آزاد سازي سياسي» [6] از زمان تشكيل كابينه دكتر جمشيد آموزگار بدان مي‎باليد در برابر نگاه نا باور امام خميني كه مي‎گفت: «آزادي اعطايي...اين است كه مردم را اغفال كند» [7] رنگ مي‎باخت و هر جريان مبارزي كه اندكي بسازش متمايل مي‎شد با خطر خيانت به حركت اصيل مردمي رو به رو مي‎گرديد زيرا از نظر امام خميني: «اكنون ملت... مراقب است تا چه كسي و چه جناحي از اين مهره بازي شاه فريب بخورد يا با حاضر شدن در مذاكرات صلح جويانه و گرفتن بعضي امتيازات توهمي، خود را به دستگاه قدرت متصل كند.»[8]
از اين پس امكان تغيير مواضع امام خميني كه آشكارا در مسير براندازي شاه بود روز به روز دشوارتر و تكليف حركت جامعة مذهبي ايران روشن‎تر مي‎شد. از نظر ايشان «تكليف همة مسلمين وحدت كلمه و اول كلام اين كه :اين (يعني شخص شاه) نباشد ما بعد خودمان درست مي‎كنيم».[9]
از اين پس شاه يا بايد آنچه را كه در طول يك سال گذشته سياست آزاد سازي مي‎ناميد ادامه مي‎داد و يا در برابر حركت روز افزون مردمي و در قالب يك كابينه نظامي دست به شدت عمل مي‎زد. البته راه سومي نيز وجود داشت و آن نزديك شدن به گروههاي سياسي مخالفي بود كه به قانون اساسي مشروطيت پايبند بودند. در ادامه خواهيم ديد كه در حقيقت شاه اين هر سه راه را چنان دير هنگام آزمود كه نه آزاديهاي اعطايي او سيمايي واقعي يافت و نه دولت نظامي چهره يك دولت خشن را به خود گرفت و نه برقراري ارتباط او با مخالفين طرفدار قانون اساسي، چندان جدي گرفته شد.
در اين ميان كاري كه روحانيون طرفدار انقلاب انجام دادند و در آن توفيق يافتند اين بود كه پايه‎هاي لرزان حكومت را در مسير انجام چنين اقداماتي را نماياندند و اين در حالي بود كه ضعف شاه در مديريت بحران عملاً حاكميت سياسي موجود را به راه سرنگوني كشاند.
براي تحليل چنين روندي ناگزير بايد سه حركت متفاوت و ناكام حكومت شاه را در تشكيل دولتهاي آشتي ملي، نظامي و شبه ملي مورد بررسي دقيق‎تر قرار دهيم. شاه درباره سقوط كابينه آموزگار مي‎نويسد: «ناچار شدم از نخست وزير جمشيد آموزگار بخواهم استعفا دهد و دولت جديدي را با اختيارات و آزادي عمل بيشتر روي كار آورم. اين تصميم من يك اشتباه بزرگ بود.»[10]
مأمور تشكيل اين كابينه جديد كسي جز مهندس جعفر شريف امامي نبود كه گويا مي‎خواست يك شبه مراسم آشتي ملي به راه اندازد و با كشيدن خط بطلان برگذشته‎اي نه چندان مهر آميز ره صد ساله رود. دراين رابطه خود را با حزب رستاخيز قطع، تقويم شاهنشاهي را لغو و كازينوها و قمارخانه‎ها را تعطيل كرد. همچنين وعده داد كه: «به حسابهاي گذشته اشخاص دقيقاً رسيدگي مي‎شود»[11] و حتي در مصاحبه‎اي گفت: «چرا اخبار مربوط به تظاهرات و اعتصابات در روزنامه‎ها منتشر نشود؟... . مردم خودشان با خبرند، اگر ما نگوئيم بي بي سي خواهد گفت»[12] و بعد هم اعلام نمود كه «اگر مطلبي عليه بنده هم هست بنويسيد.»[13]
اين در حالي بود كه شخص شاه با آن كه مي‎گفت:«تعظيم شعائر اسلام در صدر همه چيز قرار دارد»[14] اما همچنان نسبت به ادامه چنين روندي مردد بود و نظاميان و برخي از مشاورين غير نظامي او بر اين ترديدها مي‎افزودند.[15] اوج اين سرگرداني روز هفدهم شهريور، آن هم درست درميان وعده ‎هاي مهرآميز و آشتي جويانه، خود را نشان داد.
پيش از پرداختن به واقعه 17 شهريور لازم است به اين موضوع اشاره كنيم كه دولت آشتي ملي نسبت به جلب همكاري برخي از روحانيون و مراجعي كه مانند آيت‎ا... شريعتمداري پيش از اين خواهان اجراي تمام و كمال قانون اساسي شده بودند اميد فراواني داشت حتي شاه گفت: «براي توافق با روحانيون مانع اساسي وجود ندارد»[16] اما دو مسأله مهم اين اميد را نااميد كرد،‌ نخست مواضع بي‎پرده امام خميني درباره دولت آشتي ملي و بازتاب آن در راهپيمايي عيد فطر و ديگري واقعه خونين 17 شهريور كه تقريباً هيچ حرفي براي جريان اصلاح طلب باقي نگذاشت.
امام خميني در اوايل شهريور ماه سال 1357 در پيامي هشدار داد«ملت ايران بداند كه لب پرتگاهي است كه با اندك غفلت سقوط مي‎كند و تمام زحمات و رنجهاي چندين ساله او پايمال مي‎شود»[17] سپس نسبت به ادعاهاي دولت در مورد نزديك شدن به روحانيون اين گونه اظهار تأسف نمود كه«تأسف و تأثر من آن است كه دستگاه ظلم، ملت، روحانيون و سياسيون را مثل اطفالي به حساب آورده كه با يك توپ راضي مي‎شوند.»[18] يك هفته پس از اين موضع گيري در روز 13 شهريور، هم زمان با عيد فطر چنان راهپيمايي بزرگ و منظمي در تهران به راه افتاد كه سفير آمريكا گفت: «نظم و سازمان اين راهپيمايي در عين حال كه موجب تحير و شگفتي ما شد، اين واقعيت را هم آشكار ساخت كه ما تشكيلات و فعاليت مخالفان را دست كم گرفته‎ايم و از منابع اطلاعاتي لازم در ميان گروه‎هاي مخالف به ويژه روحانيون و بازاريان برخوردار نيستيم.»[19] ترتيب و انتظام راهپيمايي عيد فطر بر عهده يكي ديگر از ياران نزديك امام خميني يعني آيت الله دكتر سيد محمد بهشتي بود. يكي از ويژگي‎هاي مديريت دكتر بهشتي در راهپيمايي عيد فطر آن بود كه شور انقلابي جامعه را كه مي‎توانست با حوادث پيش بيني نشده‎اي از كنترل خود رهبران انقلاب نيز خارج شود به سوي شيوه‎اي از تظاهرات منطقي و آرام هدايت كرد كه در عين حال بسيار مؤثر بود. هدايت امواج انقلاب بدين سمت كه چند ماه بعد در راهپيمايي تاسوعا جلوه‎اي چونان يك رفراندوم سراسري به خود گرفت، از يك سو حكومت را از هر گونه ابتكار عملي محروم كرد و از سوي ديگر در آيينه يك خيزش منطقي و آرام، بنا گزير چهرة خشن و غير منطقي مديران سياسي كشور را بيشتر نمايان ساخت. چنين بود كه فقط چند روز از راهپيمايي هدايت شده عيد فطر واقعة خونين جمعه سياه همة مقدمه چينيهاي دولت آشتي ملي و سخنان شاه را كه مي‎گفت: «حكومت ايران راه را براي يك دولت دموكراتيك و ليبرال هموار مي‎سازد»[20] از ميان برد. در روز جمعه هفدهم شهريور ماه سال 1357 نيروهاي نظامي بي پروا بر روي تظاهركنندگان آتش گشودند و رخدادي را آفريدند كه به قولي: «آخرين پل‎ها را واقعاً بين مردم و رژيم خراب كرد.» [21] تا آنجا كه به جنبش روحانيون مربوط مي‎شود، هفدهم شهريور ماه مهمترين مرحله‎اي بود كه روحانيون انقلابي را در ادامه حركت براندازانه خود، استوار نمود. از نظر امام خميني روز هفدهم شهريور: «اظهار مخالفت با مجرمي كه تمام هستي ملت را به باد داده است از طرف كساني بود كه در حد عالي شعور سياسي و ديني بودند، به طوري كه حاضر شدند ارتش را گلباران كنند ولي دولت آشتي ملي آنان را به عنوان شعار بر خلاف قانون اساسي، محكوم نمود و حال آن كه شعار آنان بر ضد قانون اساسي شكن يعني شاه بود.»[22]
هنوز چيزي از اين رخداد نگذشته بود كه دولت آشتي ملي مرتكب اشتباه تاريخي ديگري شد كه به قول سفير وقت آمريكا: «بيشتر از اقدامات ديگر توأم با عدم واقع بيني و اشتباه محاسبه بود.»[23] اشتباه از آن حسابگري سهل انگارانه‎اي ناشي شد كه شرايط اخراج امام خميني را از عراق ـ به اميد دور شدن از صحنه انقلاب ـ فراهم نمود. رفتن امام خميني به پاريس آن هم بدون كوچكترين مخالفتي از سوي دولت شريف امامي[24] به معناي پذيرفتن حضور مهمترين رهبر سياسي ـ مذهبي مخالف در مركز رسانه‎هاي بين المللي بود.[1] . مرتضي مطهري: علل گرايش، ص 159.
[2] . مرتضي مطهري: سيري در سيرة نبوي، ص 252 .
[3] . ر.ك روح الله خميني‎: «مصاحبه نشريه فرانسوي زبان لوموند »، 4/2/1357، صحيفة نور، ج 1، ص 499.
[4] . ر.ك همان مصاحبه ، ص 502.
[5] . ر.ك همان مصاحبه ، ص 504 ،
[6] . اشاره به جمله‎اي كه شاه به كار مي‎برد ر.ك محمد رضا پهلوي: پاسخ به...، ص 366 .
[7] . ر.ك روح الله خميني: «بيانات به مناسبات سالروز 15 خرداد» 10/3/1357، صحيفة نور، ج 1، ص 526.
[8] . س.ر.ك روح الله خميني: « پيام به ملت ايران» ، 20/3/1357، صحيفة نور، ج 1، ص 537 .
[9] . ر.ك روح الله خميني‎:«بيانات به مناسبت سالروز 15 خرداد»، 10/2/1357، صحيفه نور، ج 1، ص 533.
[10] . ر. ك محمد رضا پهلوي: پاسخ به ...، ترجمه شهريار‌ ماكان، انتشارات شهر آب، ص 395 و 396.
[11] . نقل از روزنامه اطلاعات در تاريخ 19/6/57،‌ر. ك وزارت ارشاد اسلامي، ص 81.
[12] . ر. ك باري روبين،‌ جنگ قدرت ‎ها در ايران، ترجمه: محمود مشرقي، انتشارات آشتياني، ص 152
[13] . نقل از روزنامه كيهان در تاريخ 13/7/57، ر. ك وزارت ارشاد اسلامي، ص 74.
[14] . نقل از روزنامه آيندگان در تاريخ 6/6/57،‌ ر. ك همان كتاب،‌ ص 60.
[15] . ر. ك سايروس و نس،‌ نقش آمريكا در ايران،‌ ترجمه محمود مشرقي، انتشارات هفتة 1362 ص 24
[16] . نقل از روزنامه اطلاعات در تاريخ 9/6/57، ر. ك وزارت ارشاد اسلامي، ص 61.
[17] . ر. ك روح‎ا... خميني: «اعلام خطر به ملت مسلمان ايران درباره نيرنگ هاي شاه به مناسبت روي كار آمدن شريف امامي»، 6/6/1357 صحيفه نور،، ج 1 ،‌ ص 569.
[18] . ر.ك همان سخنان.
[19] . ر.ك ويليام سوليوان ، مأموريت در ايران، ترجمة محمود مشرقي، انتشارات هفته، ص 113.
[20] . نقل از مصاحبه شاه با اشترن كه در روزنامة اطلاعات 11/6/57 ترجمه شده است.ر.ك وزارت ارشاد اسلامي، ص 28.
[21] . نقل از دكتر عبدالكريم لاهيجي، ر.ك انقلاب ايران به روايت راديو بي بي سي به كوشش باقر معين پور و بهروز آفاق انتشارات طرح نو 1372 ، ص 236.
[22] . ر.ك روح الله خميني: «پيام به ملت شريف ايران به مناسبت كشتار وحشيانة رژيم در هفده شهريور(جمعه سياه)، 1357
[23] . ر.ك ويليام سوليوان ، ص 117.
[24] . والري ژيسكار دستن در خاطرات خود مي‎نويسد: 15 اكتبر سفارت ما در تهران به من تلگراف زد كه با نخست وزير(شريف امامي)ايشان ملاقات كرده و گفته كه ما هيچ گونه مخالفتي با بودن ايشان(امام خميني)نداريم. ر.ك انقلاب ايران به روايات.... ، ص 250 .
@#@ چنين شد كه امام خميني به يك چهرة بي‎مانند جهاني تبديل گرديد و انقلاب ايران بر صدر اخبار جهان جاي گرفت. از اين پس بحران در ايران به راهي رفت كه براي شاه چاره‎اي جز تكيه بر مهم‎ترين تكيه‎گاه داخلي خود يعني ارتش شاهنشاهي باقي نگذاشت. تصميم شاه براي تشكيل يك دولت نظامي آن هم درست از پي دولتي كه خود را آشتي ملي مي‎خواند به خودي خود گوياي سرگرداني شاه ميان آشتي جويي و شدت عمل بود اما آن چه بيش از همه منجر به شكست اين هر دو دولت شد عملكرد متناقض آنها بود.
در اين فرآيند كه دودمان پهلوي را يك گام ديگر به سوي سرنگوني پيش برد مواضع مشترك روحانيون در مخالفت با هر گونه راه حل برآمده از يك كابينه نظامي نقش مهمي داشت. علما طي نامه‎هايي از نخست وزير خواستند: «راضي نشويد در تاريخ ثبت شود كه ارتش ايران بعد از سالها استراحت ملت را هدف قرار داد.»[1] در زمان كابينه ارتشبد ازهاري، روحانيون كه پس از واقعة 17 شهريور با گرايش به سوي جريان انقلابي هماهنگي بيشتري يافته بودند عملا به پيروي از مواضع شاخص‎ترين چهره انقلابي خود يعني امام خميني پرداختند. امام خميني نيز صريحاً اعلام كرد: «من هميشه با روش مسالمت آميز مخالفت كرده‎ام. شاه به هيچ وجه نمي‎تواند و نبايد سلطنت كند.»[2] براي امام خميني پذيرفتني نبود كه شاه با اعتراف به گناهان پيشين به راحتي تطهير شود و همچنان بر تخت سلطنت تكيه زند، استدلال امام خميني اين بود: «اگر مجرمي به گناه خود اعتراف نمود بر حسب اعترافش بايد محاكمه و مجازات شود».[3] همچنين براي امام خميني پذيرفتني نبود كه شاه پس از ادعاي شنيدن پيام انقلاب يك ملت همچنان با وعده اصلاحات آن هم با تشكيل يك دولت نظامي بر سر جاي خود بنشيند، از اين رو اعلام نمود: «اگر اين پيام را شنيده و مي‎خواهد به پيام ملت عمل كند چرا كنار نمي‎رود و سرنوشت مردم را به دست خودشان نمي‎سپارد و دائما خود را با سرنيزه به مردم تحميل مي‎كند؟ و آيا در چنين صورتي باز هم ما بپذيريم كه شاه مي‎خواهد دموكراسي برقرار كند.؟»[4]
با اين حال امام خميني در اين زمان نيز همچنان نگران روحانيون و سياسيوني بود كه احتمال مي‎رفت نسبت به چنين سخنان توبه آميزي از سوي شاه انعطاف بيشتري نشان دهند و اين گونه بود كه به شدت راه چنين انعطافي را بست و اعلام نمود: «اگر يك روحاني، يك سياسي بخواهد بگويد كه شاه امروز آمده است توبه كرده است، خوب ديگر ببخشيد، اين را مردم خائن مي‎دانند.»[5] خلاصه : «اگر اين قدمها را ما سست بگيريم... قلم هاي ما را خورد خواهند كرد...اگر اين مار زخمي اين دفعه گرم بشود همچون زهري بر ايران و ايراني خواهد زد كه تا ابد سرش را نتواند بلند كند.»[6]
آيت الله طالقاني همزمان با ماه محرم و همزمان با كشتار مردم تهران در آغاز اين ماه با واكنش‎هاي تند خود رهبري حركت را در داخل كشور به دست گرفت و اعلام نمود: «شعائر و تظاهرات اين ماههاي سوگواري همگي بايد با محتواي سياسي و اعتراضي به وجود رژيم سلطنتي موجود كشور باشد، دستهاي سوگواري بر سر و سينه‎ها كوبيده مي‎شد بايد به مشتهاي گره كرده و اعتراض عليه وضع موجود تغيير جهت دهد.»[7] چند روز پس از اين مواضع در روز تاسوعاي حسيني ـ همزمان با روز جهاني حقوق بشر ـ آيت الله طالقاني ترتيب راهپيمايي سراسري گسترده‎اي را داد كه ـ همچون آيت الله بهشتي در راهپيمايي عيد فطر ـ بر قانوني و مسالمت آميز بودن آن تأكيد شد.[8] راهپيمايي گسترده‎اي كه پايان حكومت پهلوي را خيلي زودتر از آن چه پيش بيني مي‎شد نويد داد.
در خارج كشور نيز به دنبال نگرانيهاي موجود دربارة احتمال تغيير جهت انقلاب، امام خميني از همان آبان ماه سال 1357 كوشيد به ارائه سيماي روشنتري از حكومت آينده به عنوان يك جمهوري بر پاية اسلام بپردازد، بدين صورت كه: «هدف ما برقراري جمهوري اسلامي است و برنامة ما تحصيل آزادي و استقلال است و تصفيه وزارت خانه‎ها و حذف ماده‎هايي كه رضا شاه و شاه فعلي با سرنيزه در قانون گنجانده‎اند و حذف مواد مربوط به سلطنت مشروطه»[9] چنين مواضعي كه در جهت شفاف‎تر و دست يافتني‎تر كردن هر چه بيشتر اهداف حركت انقلابي جامعه و به منظور تداوم آن بود عملاً دولت نظامي را به گرداب شكستي كشاند كه چندان هم غير قابل پيش‎بيني نبود. بدين ترتيب ديگر ادامة كار دولت نظامي ازهاري امكان پذير نبود. اينك شاه در عين حال به خروج خود از كشور مي‎انديشيد واپسين راه باقي مانده را نيز آزمود كه البته بسيار دير هنگام‎تر از راه حل‎هاي پيشين بود. شاه در شرايطي كوشيد به طور جدي‎تري همكاري مخالفين ميانه‎رو را براي مقابله با مخالفين انقلابي جلب نمايد كه ديگر ميانه‎روها نيز به انقلابيون پيوسته بودند و حسن نيت شاه را حتي نزديكان او نيز باور نداشتند به قول يكي از آنها: «هيچ كس از شاه خاطرش جمع نبود كه واقعاً اين پشت آدم مي‎ايستد يا نه، او گذشته‎اش، گذشته‎اي بود كه همه رجال سياسي نسبت به او بيمناك بودند.»[10] چنين بيم و اميدي را در مذاكرات دكتر كريم سنجابي و دكتر غلامحسين صديقي با شاه مي‎توان تشخيص داد. مذاكراتي كه نه شاه توانست در آن امتيازات لازم را براي تشكيل يك دولت به آنها بدهد و نه سران سرشناس جبهه ملي انگيزه‎اي براي پشت كردن به امواج سهمگين انقلاب را يافتند. از اين رو طرح شاه براي مهار انقلاب با ابزار يك كابينه ملي، پيش از آغاز محكوم به شكست شد.
شاه به ناگزير به اميد ياري جستن از كابينه مشابهي با يكي ديگر از مخالفين پيشين و اعضاي جبهه ملي يعني دكتر شاپور بختيار به توافق رسيد اما موقعيت او نيز به گونه‎اي نبود كه حتي بتواند جبهة ملي را با خود همسو كند چه رسد به روحانيوني كه مدتها بود به كمتر از براندازي حكومت رضايت نمي‎دادند.
با اين حال بختيار اميد داشت كه با خروج شاه بر امواج انقلاب سوار شود آن هم با عباراتي كه مثلاً: «دولت اينجانب نتيجة مسلم انقلابي است كه از دو سال پيش براي رفع تجاوزات مستمر و فجايع غير قابل توجيه كه در كشور صورت گرفته، آماده به كار مي‎باشد.»[11] اما اين گونه مواضع و همچنين خروج شاه از ايران بر خلاف انتظار نخست وزير جديد نه تنها موقعيت او را استحكام نبخشيد بلكه انگيزه‎هاي براندازي دولت او را نيز ـ به ويژه نزد رهبران روحاني ـ تقويت كرد.
در حقيقت پيش از تشكيل كابينه بختيار بارها امام خميني به خروج شاه از ايران اشاره كرده بود كه مثلاً: «اگر بخواهد آرامش پيدا بشود، ايشان دست زن و بچه‎اش را بگيرد و برود از اين مملكت نجات بدهد خودش را براي اين كه من خوف اين دارم كه يك آشوبي بشود و بچه‎هاي كوچك اين ها را هم بكشند و ما ميل نداريم يك همچو چيزي كه بچه كوچك‎ها هم از بين بروند.»[12] از اين رو رفتن شاه نه تنها نتواست آن گونه كه بختيار مي‎خواست به عنوان يك پيروزي براي شخص او محسوب شود بلكه چونان يك گريز ناگزير از برابر حركت انقلابي مردم ايران تلقي شد كه به زودي مي‎توانست سرنوشت مشابهي را نيز براي بختيار رقم زند، يا آن گونه كه برخي از روحانيون در اعلاميه‎هاي خود مي‎نوشتند: «خواهي ديد آخر كه اين مرغ طوفان هم از اين ديار گريزد».[13] نا اميدي بعدي بختيار در ارتباط با ارتش بود. در حقيقت شاه با رفتن خود ارتشي را براي بختيار باقي گذاشت كه سالهاي طولاني از قدرت غير مسئولي دستور مي‎گرفت كه بزرگترين نگراني‎اش كابوس يك كودتاي احتمالي بود. از اين رو خود فرماند‎هان ارتش معترف بودند كه: «هيچ كس جرأت نمي‎كرد كار بكند چون حتي مسايل خيلي كوچك مثلاً يك نفر ستوان مي‎خواهد زيارت كربلا برود بايد به شرف عرض برسد».[14]كمترين پيامد چنين محدوديت‎هاي گذشته از مسئوليت گريزي سران ارتش اين بود كه: «افسرها به مسائل سياسي بي اعتقاد و بي اعتنا شده بودند به علت ترس از اينكه متهم بشوند به عدم وفاداري به رژيم.»[15]رهبران ارشد نيز در طول حكومت شاه چنان بر تهديد خارجي از سوي عراق يا شوروي متمركز شده بودند كه به قولي: «حتي حاضر نبودند قبول كنند كه ممكن است مسائل داخلي، روزي نيروهاي مصلح را تهديد كند.»[16]
ضربه‎اي كه از پي رفتن شاه آن هم به دنبال يك بحران داخلي بر سران ارتش وارد شد كاري تر از آن بود كه شخصي مانند بختيار بتواند آن را ترميم كند به ويژه آن كه برخي از سران ارتش از اينكه بختيار با وجود شوراي سلطنت خود را «فعال ما يشاء» مي‎دانست ناراضي بودند.[17]
با وجود همه اين مسايل دروني در آن زمان كمتر كسي از ميان رهبران مخالف تا اين حد به نقاط ضعف ارتش آگاهي داشت از اين رو نگراني از يك كودتا در ماههاي آخر حكومت پهلوي بسيار جدي شد و بختيار نيز مي‎كوشيد از اين نگراني به سود بقاي دولت خود استفاده كند.
كوششي كه در اين شرايط امام خميني و برخي ديگر از رهبران روحاني انجام دادند اين بود كه پيشاپيش شكست هر كودتاي نظامي احتمالي را اعلام نمايند با اين عبارات كه: «ما از كودتاي نظامي ترسي نداريم، ملت ايران به كودتاهاي نظامي عادت كرده است. ما پنجاه سال است زير بار كودتا هستيم، كودتاي رضا خان، كودتاي محمد رضا»[18] اين در حالي بود كه تلاش چند ماهة روحانيون براي تأثيرگذاري بر بدنة ارتش ترديدهاي مؤثري را نسبت به هر گونه حركت خشونت آميزي پديد آورده بود، اعلاميه‎هايي كه مي‎كوشيد انقلاب را رو در روي ارتش قرار ندهد يعني به ارتش اعلام كند: «ايران كشور شما است و ملت ايران ملت شما است، به ملت بپيونديد.»[19][1] . ر.ك سيد محمد رضا گلپايگاني: «متن تگلرام آيت الله العظمي گلپايگاني به غلامرضا ازهاري ـ نخست وزير ـ دربارة كشتار مردم مسلمان»، 27/8/57، مجموعة « اسناد انقلاب اسلامي» ، ج 1، ص 574.
[2] . ر.ك روح الله خميني: «مصاحبه خبرنگار خبرگزاري فلسطيني وفا»، 24/9/57، صحيفة نور، ج 2، ص555.
[3] . ر.ك روح الله خميني: «مصاحبه روزنامه هلندي دي ولت گرانت»، 16/8/57، صحيفة نور، ج 2، ص 248.
[4] . ر.ك همان مصاحبه.
[5] . ر.ك انقلاب ايران به روايت ...، ص 267.
[6] . ر.ك روح الله خميني: «بيانات در مورد تمدن بزرگ و اصلاحات ارضي»، 11/8/57، صحيفة نور، ج 2، ص 183.
[7] . ر.ك سيد محمود طالقاني: « متن اعلامية آيت الله آقاي حاج سيد محمود طالقاني به مناسبت تاسوعاي حسيني و دعوت مردم به راهپيمايي در همين روز»، 14/9/57، مجموعه «اسناد انقلاب اسلامي»، ج 2، ص 495 و 496.
[8] . ر.ك همان اعلاميه .
[9] . ر.ك روح الله خميني: «مصاحبة راديو و تلويزيون لوكزامبورك»، 11/8/57، صحيفة نور، ج 20 ، ص 168.
[10] . نقل از دكتر احسان نراقي، ر.ك انقلاب ايران به روايت ...، ص 292 .
[11] . نقل از سخنراني دكتر شاپور بختيار در زمان جلب رأي اعتماد مجلس ، ر.ك انقلاب ايران به روايت ... ، ص 313.
[12] . ر.ك روح الله خميني: «بيانات در مورد عوامفريبي و تشبثات رژيم شاه»، 12/8/57، صحيفة نور، ج 2، ص 194.
[13] . ر.ك محمد صدوقي: «متن اعلامية شهيد حاج شيخ محمد صدوقي در خصوص غير قانوني بودن حكومت شاپور بختيار»، 27/10/57، مجموعة «اسناد انقلاب اسلامي»، ج 2، ص 607.
[14] . نقل از ارتشبد فريدون جم رئيس ستاد بزرگ ارتشتاران در سالهاي 1348 تا 1350 . ر.ك انقلاب ايران به روايت ... ، ص 186.
[15] . نقل از سپهبد سعيد رضواني معاون ستاد بزرگ ارتشتاران در عمليات و آموزش، ر.ك همان كتاب ، ص 187.
[16] . ر.ك ا. داچ هايزر : مأموريت مخفي در تهران( خاطرات ژنرال حايزر) ، ترجمة سيد محمد حسين عادلي چاپ سوم، تهران، مؤسسة خدمات فرهنگي رسا، ص 64.
[17] . چنين نارضايتي‌هايي در اظهارات ارتشبد عباس قره باغي رئيس ستاد بزرگ ارتشتاران در زمان انقلاب به چشم مي‎خورد . ر.ك انقلاب ايران به روايت ... ، 342.
[18] . ر.ك روح الله خميني: «مصاحبه با خبرنگاران خارجي »، 9/11/57، صحيفة نور، ج 3، ص 190.
[19] . ر.ك روح الله خميني‎‎:« پيام به ملت ايران به مناسبت چهارم آبان روز عزا و مبدأ بدبختي ملت ايران» ، 4/8/ 57، صحيفة نور، ج 2، ص 109.
@#@ و به توده‎هاي انقلابي نيز يادآوري نمايد : «جهت خنثي كردن هر‎گونه توطئه و دسيسه‎اي از درگيري با نيروهاي نظامي و پليس خود‎داري كرده و از اتهام شركت در آتش سوزي و تخريب پرهيز كنيد»[1] و خلاصه اگر حمله‎اي به نيروهاي مسلح بشود: «ساحت انقلاب از اين توطئه منزه بوده و اين هجوم كار ملت مسلمان نيست.»[2]
بدين ترتيب بختيار كه پيش از اين از برقراري يك ارتباط سودمند با سران ارتش شاهنشاهي بي‎بهره شده بود حتي نتوانست در سايه بيم از يك كودتاي خيالي و يا احتمالي به حيات سياسي دولت خود ادامه دهد. در عوض روحانيون توانستند ارتباط لازم را با بدنه ارتش برقرار نمايند و انگيزه‎هاي دست زدن به خشونت را دچار ترديد‎هاي مؤثري كنند. چنين شد كه در روز 22 بهمن 1357 با اعلام بي‎طرفي ارتش عمر دولت بختيار و نظام شاهنشاهي يكجا به پايان رسيد.
اميدواري ديگر بختيار نسبت به دوستان خارجي شاه و مهمترين آنها يعني آمريكا بود، اما گويا سياست خارجي دموكراتها براي دفاع از شاه چنان از تعدد تصميم‎گيري رنج مي‎برد كه در كنار مديريت آشفته داخلي ارمغاني جز نااميدي براي بختيار به همراه نداشت. چنين سيمايي را در واپسين كوشش دولت امريكا در زمان بختيار يعني فرستادن ژنرال‎ هايزر به ايران مي‎توان مشاهده كرد. مأموريت ابهام آلودي كه نه تنها گردانندگان پراختلاف سياست خارجي آمريكا مانند برژينسكي و سايروس ونس بلكه كساني كه او را در ايران ديدند و حتي شخص شاه درباره مأموريت اين ژنرال سخنان متفاوتي فراخور همت گفته‎اند و در مجموع مأموريت او را چونان بازتاب گوشه‎اي از سردرگمي سياست خارجي آمريكا نسبت به ايران در زمان رياست جمهوري جيمي كارتر نمايانده‎اند.
خود ژنرال هايزر درباره اين مأموريت مي‎گويد:‌ «دستورات، كلي و تقريباً نامشخص بودند. رئيس جمهور به من دستور داده بود كه ضمن ابلاغ نگراني او به سران ارشد نظامي به آنها اطمينان لازم را از طرف او در اين موقعيت خطير بدهم.» [3] اما در اين مورد كه ژنرال‎ هايزر با چه طرحي براي نشان دادن چنين اطميناني به ايران آمده بود حرف و سخن فراوان است.
سايروس ونس وزير خارجه كه گويي دست از ادامه حكومت شاه شسته بود مأموريت‎ هايزر را براي حفظ يكپارچگي ارتش در دوران انتقال قدرت مي‎داند كه مي‎توانست از تجزيه آينده ايران و پيامد آن يعني نفوذ روسها جلوگيري كند.[4] برژينسكي كه به قول ونس:«با انديشيدن به امكان سقوط شاه و آمادگي براي دوران بعد از شاه در ايران هم مخالف بود» [5] نظر ديگري داشت او مي‎خواست به ارتش ايران براي انجام يك كودتا چراغ سبز بدهد.[6] از اين رو معتقد بود هايزر بايد آمادگي‎هاي لازم را براي انجام چنين برنامه‎اي در ارتش ايران به وجود آورد.[7] نكته جالب اينجاست كه به نظر مي‎رسد خود سفير آمريكا در ايران از وجود چنين برنامه‎هايي بي‎خبر مانده بود. سايروس ونس در اين مورد مي‎نويسد: «سوليوان از حضور غيرمنتظره يك ژنرال آمريكايي در حوزه مأموريت خود برآشفته شده و با عصبانيت از ما خواست كه به هايزر دستور داده شود كارهاي خود را با او هماهنگ سازد.»[8]
در داخل ايران نيز گويا كسي واقعاً مأموريت هايزر را درك نمي‎كرد. شخص شاه در آخرين اثرش در اين مورد با شك و ترديد‎هاي معمول خود كه مي‎خواهد سقوط خود را فقط به بيگانگان نسبت دهد برخورد مي‎كند و مي‎گويد: «از امراي ارتش درباره مسافرت ژنرال هايزر سؤال كردم آنها هم چيزي نمي‎دانستند،‌ حضور او در ايران واقعاً شگفت انگيز بود و نمي‎توانست اتفاقي و بدون دلايل بسيار مهم باشد.»[9] اردشير زاهدي سفير وقت ايران در واشنگتن از خشم امراي ارتش از ورود هايزر به ايران سخن مي‎گويد و اينكه: «يكي از آنها حتي مي‎خواست او را كتك بزند.» [10] سپهبد امير حسين ربيعي فرمانده نيروي هوايي در طول محاكمة خود از هايزر به عنوان كسي كه آمده بود شاه را از ايران بيرون كند ياد مي‎كرد [11] و ارتشبد قره باغي رئيس ستاد بزرگ ارتشتاران در دوران پيش از انقلاب مي‎گويد:«هايزر يك روز موافق كودتا بود و يك روز مخالف آن.» [12] با اين حال از مجموعة كوششهاي ژنرال هايزر چنين بر مي‎آيد كه مي‎خواست در غياب شاه هماهنگي بيشتري ميان ارتش شاهنشاهي و دولت بختيار برقرار كند كه بتواند در برابر هر حادثه‎اي واكنشي مناسب داشته باشد. برآورده شدن چنين خواسته‎اي نه تنها مي‎توانست تعادل نسبي قوا را در انجام مذاكره با مخالفين بيشتر كند بلكه در صورت شكست مذاكرات، پشتوانه خوبي براي انجام هر گونه شدت عمل باشد، يعني همان آرزويي كه هرگز برآورده نشد.
ميزان كاميابي ژنرال هايزر را در مأموريت خود مي‎توان از واپسين سخنان او با سران ارتش در هنگام خداحافظي سنجيد هايزر دربارة آن لحظات مي‎نويسد:«سپس ايستادم و گفتم خود به نظرم مي‎رسد كه ما به دنبال هدف بيهوده‎اي بوديم زيرا هيچ يك از شما نمي‎خواهد با واقعيات زندگي رو به رو شود. وقتي ايستادم همة آنها بلند شدند».[13] چنين شد كه مأموريت هايزر بر سرگرداني سران ارتش شاهنشاهي افزود و بختيار را نسبت به يكي ديگر از اميدهاي خود كه همانا ياري مؤثر دوستان خارجي بود نااميد كرد.
با وجود چنين دشواري‎هايي به نظر مي‎رسد در تحليل مجموعة ناكامي‎هاي بختيار آنچه كه سرانجام، براندازي دولت او را به سرنگوني نظام شاهنشاهي پيوند زد همانا محاسبات نادرست وي در ارتباط با جلب همكاري روحانيون بود. بختيار اميد داشت كه پذيرفته شدن شرط وي براي خروج شاه از ايران و همچنين پيشينه مبارزاتي او اعتبار لازم را براي گشودن باب گفتگو با روحانيون فراهم نمايد. از اين رو هم زمان با خروج شاه اعلام كرد: «اميدوارم آيت الله خميني اين افتخار را به ما بدهند كه هر چه زودتر به ايران باز گردند، اعلي حضرت سلطنت مي‎كنند و دولت حكومت».[14] اما از نخستين واكنش امام خميني نشانه‎هاي خوشايندي براي بختيار به چشم نمي‎خورد، از نظر ايشان : «با رفتن شاه هيچ چيزي تغيير نمي‎كند بايد تمام اين سلطه كه در ايران است از بين برود.»[15]
با اين حال بختيار گويا همچنان در فضاي پيش از شهريور ماه 57 تنفس مي‎كرد و هنوز هم به بهره برداري از اختلاف نظر ميان روحانيون اصلاح طلب و انقلابي اميد فراوان داشت. از نظر وزير خارجه وقت آمريكا :«بختيار اميدوار بود كه با حضور آيت الله خميني در ايران اختلاف و رقابت بين رهبران روحاني بالا بگيرد.»[16] همچنين تصور كاسته شدن از جذابيت امام خميني در ميان مراجع داخل كشور پندار ديگري بود كه بختيار آن را با سوليوان نيز در ميان گذاشت.[17] شايد به همين دليل بود كه تلاش كرد نخستين گام را براي جرأت بخشيدن به مراجع مورد نظر خود بردارد و گفت: من از پشتيباني نه دهم آيت الله هاي ايران برخوردارم. اين عده جرأت اظهار پشتيباني را ندارند.»[18] چيزي نگذشت كه وقتي همان مراجع نيز به روشني اعلام كردند: «سكوت در هيچ مسئله‎اي دليل رضايت نيست و ما هيچ نوع تأييدي از حكومت ايشان نداريم...»[19] و نخست وزير جديد را در برابر اين پرسش قرار دادند كه چگونه از مجلسي كه خود او در گذشته آن را رستاخيزي مي‎خواند رأي اعتماد گرفته است؟[20] بيشتر متوجه شد كه نفوذ در صفوف روحانيون بسيار دشوارتر از گذشته شده است. شايد مهم ترين نكته‎اي كه بختيار در ارزيابي وضعيت روحانيون آموخت اين بود كه بدون جلب رضايت امام خميني هيچ سرنوشتي جز شكست در انتظار او نيست.
سرانجام واقعيات موجود، بختيار را بر آن داشت كه پس از تماس با مهندس بازرگان و آيت الله دكتر بهشتي بكوشد ملاقاتي را با امام خميني در پاريس ترتيب دهد و گفت: «با سفر به پاريس مي‎خواهم دربارة آيندة‌ كشور از آيت الله خميني كسب نظر كنم.» [21] امام خميني نيز در پاسخ اعلام كرد: «چنانچه بيايد و توبه كند ما مي‎پذيريم و اگر سر سختي بكند همان است كه بود و پشيمان خواهد شد.»[22] آنچه كه امام خميني دربارة‌ بختيار ـ با وجود پيشينة وي در مبارزه با حكومت پهلوي ـ نمي توانست ناديده بگيرد همانا چگونگي جايگاه قانوني او بود، يعني دقيقاً همان مشكلي كه شاه داشت انقلاب موجود نيز چيزي جز نتيجه ترديد در چنين جايگاهي نبود، از اين رو امام خميني ناگزير شد بين بختيار به عنوان يك شخص و بختيار به عنوان يك نخست وزير تفاوت قائل شود و پذيرفتن او را در جايگاه يك نخست وزير به معناي پشت كردن به هر آنچه تا به حال دربارة‌ غير قانوني بودن حكومت پهلوي گفته بود بداند. پس امام خميني نه تنها پيش شرط مذاكرات خود با بختيار را استعفاي او دانست بلكه ضمن نصايحي از اين جمله كه: «شرافت ايلي خود را بيخود از دست نده(و)خراب نكن خودت را [23]»افزود: «براي حفظ ظاهري(است) كه حالا كلمه استعفا را ما ذكر مي‎كنيم والا استعفا يعني چه؟ تو نخست‎وزير اصلاً نيستي.»[24]
با وجود چنين مواضعي كوششهايي از سوي برخي از نزديكان امام خميني براي ملاقات بختيار با ايشان و اعلام استعفاي او ادامه داشت. از قول مهندس بازرگان نقل شده است كه: «حتي آن متني كه قرار بود ايشان(يعني بختيار) در راديو بگويد يا بخواند، آن متن در شوراي انقلاب خوانده شد و تصويب كردند و بعد داديم كه اين كار را بكند و فردايش بتواند برود به پاريس.[1] . ر. ك سيد محمود طالقاني: «متن اعلاميه آيت‎ا.... آقاي حاج سيد محمود طالقاني به مردم مسلمان درباره اجتناب از هر گونه درگيري با نيروي انتظامي»، 14/8/57،‌ مجموعه «اسناد انقلاب اسلامي»، ج 2،‌ص 418 .
[2] . ر. ك محمد صدوقي: «متن پيام شهيد آيت‎ا.... حاج شيخ محمد صدوقي در توطئه ضداسلامي پس از فرار شاه »،‌ 27/10/57، مجموعه «اسناد انقلاب اسلامي» ج 2،‌ ص 612.
[3] . ر. ك داچ هايزر،‌ ص 48.
[4] . ر. ك سايروس ونس، نقش آمريكا در ايران،‌ ترجمه محمود مشرقي، انتشارات هفته ص 34 ـ39
[5] . ر. ك همان كتاب ،‌ص 33.
[6] . ر. ك داچ هايزر، ص 49.
[7] . ر. ك زبيگنيو برژنيسكي، چگونه ايران را از دست داديم؟ ترجمه محمود مشرقي،‌انتشارات سحاب كتاب ص 142
[8] . ر. ك سايروس ونس، ص 39
[9] . ر. ك محمد رضا پهلوي: پاسخ به ...، ترجمه شهريار ماكان، انتشارات شهرآب، ص 418.
[10] . نقل از اردشير زاهدي،‌ر. ك انقلاب ايران به روايت ....، ص 323.
[11] . ر. ك امير حسين ربيعي: «مطالب منتشر نشده از محاكمه سپهبد ربيعي» (عنوان روزنامه) ، روزنامه اطلاعات، 23/1/1358، شمارة 15828، ص 5.
[12] . نقل از ارتشبد عباس قره باغي، ر.ك انقلاب ايران به روايت... ص 324.
[13] . ر.ك ا. اچ .هايزر ، ص 428.
[14] . نقل از سخنان دكتر شاپور بختيار در تاريخ 16 دي ماه 1357، ر.ك احمد سميعي : 37 سال، چاپ چهارم، تهران، انتشارات شباويز، 1367، ص 154 .
[15] . ر.ك روح الله خميني: «مصاحبه راديو و تلويزيون لوكزامبورك » ، صحيفة نور، ج 3، ص 90.
[16] . ر.ك سايروس ، ص 47.
[17] . اشاره به ملاقات بختيار و سوليوان در تاريخ 29 ژانويه 1979 ر.ك همان كتاب .
[18] . ر.ك انقلاب ايران به روايت ... ، ص 345 .
[19] . نقل از آيت الله ‌سيد محمد كاظم شريعتمداري ر.ك انقلاب ايران به روايت ... ص 345 همچنين ر.ك سيد محمد كاظم شريعتمداري : «متن پاسخ آيت الله آقاي سيد كاظم شريعتمداري به پرسش جمعي از طلاب حوزة علمية قم دربارة ادعاي شاپور بختيار مبني بر حمايت نود درصد مراجع از وي»، 30/10/ 1357، مجموعه «اسناد انقلاب اسلامي» ، ج 5 ، ص 272.
[20] . ر.ك سيد محمد صادق روحاني: «متن پاسخ آيت الله آقاي حاج سيد محمد صادق روحاني به پرسش جمعي از مردم قم مبني بر غير قانوني بودن دولت بختيار»، 1/11/1357، مجموعه «اسناد انقلاب اسلامي»، ج 5، ص 274 همچنين ر.ك سيد محمد رضا گلپايگاني«متن نامة آيت الله العظمي گلپايگاني دربارة غير قانوني بودن دولت شاپور بختيار» 30.10/1357، مجموعه «اسناد انقلاب اسلامي» ، ج 1، ص 642.
[21] . نقل از روزنامة آيندگان در تاريخ 8/11/57 ، ر.ك وزارت ارشاد اسلامي ، ص 157.
[22] . ر. ك روح الله خميني: «بيانات در مورد نقش شوم اجانب در ايجاد وابستگي و چگونگي رهايي از سلطة‌ ابر قدرتها».8/11/57، صحيفة نور، ج 3، ص 188.
[23] . ر.ك همان بيانات .
[24] . ر.ك همان بيانات.
@#@ آن وقت آن جا بعد از مذاكره با آقاي خميني استعفايش را در اختيار ايشان بگذارد.»[1] چنين طرحي مي‎توانست به معناي نقش آفريني بختيار در تغيير نظام شاهنشاهي به جمهوري باشد كه گذشته از دلايل شكست آن به نظر مي‎رسد خود بختيار هم چندان اعتقادي به جمهوري شدن ايران نداشت، زيرا در يكي از مصاحبه‎هاي خود پس از سقوط حكومت شاه گفت: «من جمهوري را براي ايران امروز مضر مي‎دانم و معقتدم براي ما اسباب زحمت خواهد شد.»[2] دوران كوتاه و پرفرازونشيب دولت بختيار هر چه به پايان خود نزديكتر مي‎شد آثار مرگ بر سيماي نظام شاهنشاهي نمايانتر مي‎گشت آخرين اخطارها به سران رژيم در قالب پيام هايي از سوي امام خميني به گوش مردم ايران مي‎رسيد: «به كساني كه در شوراي سلطنتي غيرقانوني به عنوان عضويت داخل شده‎اند، اخطار مي‎كنم كه اين عمل غير قانوني و دخالت آنان در مقدرات كشور جرم است.»[3] هر چه مي‎گذشت زمزمه‎هاي ورود امام خميني به كشور نيز برنگراني بختيار كه همچنان در حالت بيم و اميد به سر مي‎برد مي‎افزود زيرا ورود امام خميني به ايران، آن هم بدون هيچ گونه توافقي با بختيار به معناي حضور يك مركز تصميم گيري بسيار پرقدرت بر‎آمده از يك انقلاب اسلامي در كنار دولت مركزي بود. از اين رو بختيار در آستانه ورود امام خميني به ايران از يك سو كوشيد با ايشان مكاتبه بنمايد و از سوي ديگر موانعي بر سر راه ورود امام به ايران پديد آورد كه البته اين بار نيز شكست خورد.
بختيار نخست در نامه‎اي به امام خميني همچنان بر اين عقيده پاي فشرد كه «برنامه‎هاي دولت كنوني از صدر تا ذيل همه همان نكاتي است كه حضرت عالي و شهدا و مبارزين راه آزادي در دوران ظلم گذشته خواستار آن بودند.»[4] سپس از احتمال درگيري و آشوب بيشتر پس از ورود ايشان به ايران ابراز نگراني كرد و نوشت: «بدين لحاظ از شما استدعا دارم كه مراجعت خود را به ايران به تأخير بيندازيد»[5] امام خميني همچنان به گونه‎اي سخن مي‎گفت كه گويا كشور را بيش از آنچه بختيار تصور مي‎كرد خالي از حكومت مي‎بيند، بدين صورت كه: «من هر موقع صلاح بدانم به ايران مراجعت مي‎كنم، بودن شاه در ايران و رفتن او، آمدن شوراي سلطنت روي كار و نيامدن آن روي كار هيچ گونه دخالتي در تصميم من ندارد.»[6] اين گونه مواضع براي سران حكومت چنان نگران كننده بود كه آنها را گرفتار افكاري خالي از عاقبت انديشي كرد مانند ربودن هواپيماي امام خميني[7] و يا بستن فرودگاه مهر‎آباد. چنين تصميماتي فقط توانست ژرفاي ميان بختيار و امام خميني را عميق تر كند زيرا گذشته از فشار ‎هاي داخلي كه عملاً ادامه اين روند را غير ممكن كرده بود امام خميني نيز اعلام كرد: «من پس از باز شدن فرودگاهها بلافاصله به ايران خواهم رفت و به او خواهم فهماند كه شما غاصب هستيد و خائن به ملت ما و ملت ما ديگر تحمل شما نوكرهاي خارجي را نخواهد كرد.»[8] سرانجام امام خميني به ايران بازگشت و فوراً در بهشت زهرا نويد تشكيل يك دولت را به مردم ايران داد. هدف چنين دولتي پيش از اين در پاريس روشن شده بود يعني برگزاري انتخابات آزاد، تشكيل مجلس مؤسسان و تصويب قانون اساسي.[9] پس از مأموريت به مهندس بازرگان براي تشكيل دولت موقت، امام خميني با بيان اين جمله كه: «ايشان را كه من قرار دادم واجب الاتباع است،‌ ملت بايد از او اتباع كند، يك حكومت عادي نيست يك حكومت شرعي است.»[10] عملاً نشان داد كه دولت بختيار را در يك جامعه مذهبي به حاشيه رانده است و چونان گذشته چيزي به نام دولت بختيار نمي‎شناسد. البته مهندس بازرگان در نخستين سخنراني خود پس از تشكيل دولت موقت همچنان مي‎كوشيد بختيار را نصيحت كند مثلاً:‌ «شما بختيار لر بوديد حالا بيا بختيار حر باش و حريت نشان بده و بپذير اين انقلاب و اين اوضاع را تا قضايا به صورت مسالمت آميز و صميمانه حل بشود.»[11] اما بختيار چونان گذشته زير بار نمي‎رفت و مي‎گفت: «يك دولت ديگر را تا زماني كه فقط در ذهن مردم وجود داشته باشد ناديده خواهد گرفت.»[12] از اين سخنان چيزي نگذشت كه در روز 22 بهمن سال 1357 شمسي دكتر شاپور بختيار بيش از هر زمان ديگر دريافت كه آنچه در اين ميان يك دولت خيالي بوده است فقط دولت خود او و آنچه به تاريخ پيوسته است روزگار شاهنشاهي چند هزار ساله ايران بوده است، يعني وقتي كه ديگر راديو هم مي‎گفت: «اينجا تهران است، صداي راستين ملت ايران، صداي انقلاب،‌ توجه فرماييد، توجه فرماييد... .» [13]
آنچه در اين فصل بدان پرداخته شد چشم اندازي بود بر نقش روحانيون شيعه و شاخص‎ترين چهره آنها يعني امام خميني در براندازي دودمان شاهنشاهي پهلوي، در يك جمع‎بندي كلي مي‎توان دريافت كه رودر رويي آرمانهاي استبداد مطلقه پهلوي پس از سال 1332 ش باسنتها و باورهاي مذهبي جامعه ايران، سرانجام روحانيون را به ميداني عليه حاكميت سياسي موجود وارد ساخت كه به سرعت از حركت اصلاح طلبانه به جنبشي انقلابي تبديل شد. روحانيون در مسير اين دگرگوني توانستند ضمن دستيابي به يك همنوايي دروني و رهبري واحد، ارتباطي كار‎آمد با مجموعه جريانهاي سياسي مخالف برقرار نمايند. چنين شد كه با تكيه بر جايگاه سنتي خود به پيشوايي يك جنبش مذهبي در ايران دست يافته و فرآيند مخالفتهاي موجود در جامعه را به مرحله يك انقلاب اسلامي رساندند.
[1] . نقل از مهندس مهدي بازرگان ر.ك انقلاب ايران به روايت... ص 352 .
[2] . نقل از دكتر شاپور بختيار ر.ك همان كتاب ، ص 343.
[3] . ر.ك روح الله خميني: «پيام به ملت مسلمان ايران به مناسبت فرا رسيدن اربعين»، 26/10/57، صحيفة نور: ج 3، ص 139.
[4] . نقل ازنامه بختيار به امام خميني در آستانه ورود ايشان به ايران ر. ك ا. داچ هايزر، ص 350.
[5] . نقل از نامه ياد شده، ر. ك همان كتاب، ص 351
[6] . ر. ك روح ‎ا.. خميني: « مصاحبه خبرنگار انگليسي روزنامه فاين شنال تايم »، 18/10/57،‌ صحيفه نور، جلد 3، ص 60
[7] . سپهبد امير حسين ربيعي در زمان محاكمه پيشنهاد ربودن هواپيماي خميني را از جانب بختيار دانست و گفت: «من با آن مخالفت كردم»، اما ژنرال هايزر مي‎نويسد كه چنين پيشنهادي را خود سپهبد ربيعي داد. در مورد اين دو اظهار نظر ر. ك امير حسين ربيعي: «سپهبد ربيعي اسرار ربودن امام خميني را فاش كرد». (عنوان روزنامه درباره محاكمه سپهبد ربيعي)،‌ روزنامه اطلاعات 21 فروردين، شمارة‌ 15826،‌ ص 5،‌ همچنين ر.ك داچ هايزر، ص 288.
[8] . ر. ك روح‎ا... خميني: «بيانات و مصاحبه پس از ممانعت از بازگشت به ايران»، 5/11/57، صحيفه نور ج 3، ص 176.
[9] . ر. ك روح‎ا... خميني:« مصاحبه تلويزيون فرانسه »، 25/10/57،‌ صحيفه نور، ج 3 ، ص 129.
[10] . ر.ك روح‎ا... خميني: « بيانات در جمع خبرنگاران داخلي و خارجي درمورد معرفي مهندس بازرگان)، 15/11/57، صحيفه نور ج 3 ،‌ص227.
[11] . اشاره به سخنان مهندس بازرگان در دانشگاه تهران، ر. ك انقلاب اسلامي به روايت... ، ص 367.
[12] . ر. ك همان كتاب، ص 366.
[13] . اشاره به نخستين جملاتي كه از راديو پس از آن كه به دست انقلابيون افتاد پخش شده ر. ك همان كتاب، ص 389.

 

بخش دوم و پایانی

نویسنده : فرهاد شيخ فرشي - برگرفته از کتاب نقش سياسي عالمان شيعي در پيدايش انقلاب اسلامي، ص 220- 265

منبع:

www.b2n.ir/40606

تولیدی: 
بازنشر

افزودن دیدگاه جدید