نقش حوزه علميه در انقلاب اسلامي

نقش حوزه علميه در انقلاب اسلامي
نقش حوزه علميه در انقلاب اسلامي

روحانيت، در بنياد نهضت سهمي بسزا داشت و در زمان اوج قيام و آغاز انقلاب، نقش آن عيني‌تر و ملموس‌تر شد. در فصل پيشين، به اين نكته اشاراتي شد. در اين گفتار، به نقش روحانيت پس از پيروزي نهضت، خواهيم پرداخت.
در آغاز سخن، بر سه نكته اساسي تأكيد مي‌شود:
1) در جنبش‌هاي صد ساله‌ي اخير، تحريف‌گران كوشيده‌اند كه نقش روحانيت را در نهضت‌ها، كمرنگ نشان دهند و در مواردي، با سكوت و اغماض و يا تحريف و سوء برداشت، از حضور و عمل سياسي علما و روحانيت، عبور كنند. اين حادثه، در مورد انقلاب اسلامي ايران نيز پيش‌بيني مي‌شود. از همان آغاز، رگه‌هايي از آن هويدا بود و شايد در آينده، توسعه و گسترش پيدا كند:
«نقش روحانيون در اين انقلاب، چيز غير قابل انكاري است. هيچ كس هم تاكنون، اين نقش را انكار نكرده است. البته، براي انكار كردن، دير نشده است! دست‌هاي تحريف، در جا به جاي تاريخ ما، از اول تا حالا، دخالت و اعمال نظر و اعمال نفوذ كرده‌اند. در اين قضيه هم هيچ بعيد نيست كه روزي، يك عده آدم‌هايي پيدا بشوند، بنويسند و بگويند كه جامعه‌ي علمي اسلامي و روحانيت اسلام، در اين انقلاب نقش و تأثيري نداشته‌اند.»[1]
2) در عهد حضور امت حاضر در عرصه‌ي نهضت و انقلاب، اين خطر نامحسوس‌تر است. آنان كه در عرصه‌‌ي انقلاب حضور داشته‌اند و در آن سهيم بوده‌اند، در برابر اين گونه تحريفات، مصونيت نسبي دارند:
«امروز كه هنوز مردم ما، حديث العهد به انقلاب هستند و قضاياي انقلاب، در ذهن‌شان بوده و هست، مي‌دانند كه علماي اعلام، تأثير درجه‌ي يك را در پيدايش و گسترش و عمق و بالاخره پيروزي اين انقلاب داشتند. اگر آنها نبودند، اين انقلاب قطعاً به پيروزي نمي‌رسيد.»[2]
3) خطر آن است كه با روي كار آمدن نسل دوم، كه نه در نهضت پانزده‌ي خرداد حضور داشته و نه شاهد و راوي انقلاب 57 است، زمينه‌هاي تأثير پذيري اين نسل از تحريفات تاريخي در مورد نهضت اسلامي ايران، افزايش يابد و آنان از چند و چون زحمات روحانيت در تكوين نهضت، غفلت ورزند و يا در تحليل عوامل مولد انقلاب، بيراهه روند.
اين خطر جدي، ايجاب مي‌كند كه تأثير روحانيت بر انقلاب اسلامي، ثبت و تحليل شود؛ واقعيت‌ها گردآوري شوند و بررسي شايسته و قابل ارايه، صورت گيرد:
«اين، تأثيرات روحانيت در انقلاب است، كه تأثيرات شگرف و عجيب و عميقي است و درباره‌ي آن، بايد به صورت تحليلي، كتاب نوشت. متأسفانه، نه ما چنين كتابي نوشتيم و نه ديگري... جوانان روحاني، بايد به فكر باشند... . نگاه نكنيد كه حالا امروز در محيط و منطقه و شهر و روستاي شما، مردم به نام شما شعار مي‌دهند. در تاريخ بايد معلوم باشد كه نسبت روحانيت با اين انقلاب، چيست.»[3]
حوزه و دستاوردهاي انقلاب
روحانيت، از تجربه‌ي نهضت‌هاي پيشين، درس آموخت و با پيروزي قيام، دستاورد تلاش خود و ملت را رها نكرد و به گوشه‌ي انزوا و عزلت پناه نبرد. همگام با رويدادهاي پس از انقلاب، حركت كرد و با ارايه‌ي نقش‌ها و مسئوليت‌هاي گوناگون، تداوم حضورش را عرضه كرد:
«روحانيت از اول انقلاب، در حفظ دستاوردهاي آن، عنصر بسيار مؤثري بود. اين كارخانه‌ها و اين پادگان‌ها و اين مراكز و اين جبهه‌ها را، زبان‌هاي گرم روحانيون نگه داشت؛ آنهايي كه علاقه داشتند و زبان گرم را با سخني كه از دلِ گرم برخاسته بود، مي‌گفتند.»[4]
دسايس دشمنان انقلاب، در اين دو دهه بسيار بود. تحركات گروه‌هاي سياسي، توطئه‌هاي براندازي، ترورها، خرابكاري‌هاي اقتصادي، جنگ تحميلي و دهها دسيسه‌ي ديگر، عليه انقلاب پديد آمد. هر يك به تنهايي، رژيم مقتدري را درهم مي‌ريخت؛ اما انقلاب محكم و استوار باقي ماند. در اين بقا، عوامل مختلف دخيل بودند؛ اما در اين ميان، از نقش روحانيت، به عنوان مبلّغ گوياي انقلاب، نمي‌توان غفلت داشت. زحمات اين مجموعه در مراكز نظامي، آموزشي، كارخانجات، جبهه‌ها، روستاها و... در اين دو دهه‌ي انقلاب، نيازمند بررسي تفصيلي و مستقل است و متأسفانه تحليل جامع و بايسته‌يي از اين ابعاد حضور و تأثير، صورت نپذيرفته است.
روحانيت در اين دو دهه، چه از طريق تبليغ سنتي و حضور چهره به چهره در ميان مردم، و چه از طريق رسانه‌ها و ابزارهاي نوي تبليغي، توانست بخش عظيمي از تبليغات مهاجم را دفع كند و از اعتماد مردمي به انقلاب، پاسداري نمايد. انقلاب اسلامي، بدون اين شبكه‌ي گسترده و ريشه‌دار، هرگز نمي‌توانست امواج عظيم تهاجم تبليغي ـ نظامي را دفع كند و از كيان خويش، در برابر دشمنان گوناگون به دفاع برخيزد. از اين رو، بي‌ترديد نقش روحانيت در تداوم انقلاب، از اصل ايجاد و حدوث، كمرنگ‌تر نمي‌نمايد.
مقام معظم رهبري، در تجليل و تمجيد از اين زحمات پيوسته، اظهار داشته‌اند:
«زحمات شما آقايان محترم و علما و فضلا و طلّاب و گويندگان در طول اين ده سال، با زحمات هيچ قشري قابل مقايسه نيست. در اين مدت، تلاش‌ها و صدق و صفا و حضور شما در صحنه‌هاي گوناگون، دل‌هاي مشتاق را به تپش درآورد و آنها را آماده‌ي فداكاري كرد. چه قدر دشمنان اسلام در جاهاي مختلف، قصد خرابكاري داشتند، ولي حضور يك روحاني، مانع از خرابكاري آنها شد.»[5]
حوزه، علاوه بر نقش دفاعي ـ تبليغي در برابر دسايس دشمنان انقلاب، عامل ماندگاري هويت اسلامي انقلاب بود. بدون روحانيون، اسلاميت انقلاب، در همان روزهاي نخستين به مخاطره مي‌افتاد ودر معرض زوال و احتضار قرار مي‌گرفت. هوشياري بي‌نظير امام راحل ـ كه خود رهبريِ روحانيت آگاه را بر عهده داشت ـ و نيز همگامي و همدلي حوزه با ايشان، موجب شد كه طوفان‌هاي اسلام زدايي، كارگر نيفتد و انقلاب اسلامي، در كمند امواج مكاتب، به اين سو و آن سو در نغلتد:
«وقتي جمهوري اسلامي تشكيل شد، اگر روحانيون نبودند، چنانچه مي‌خواستند بنايي بر اساس دين درست كنند، نمي‌شد. ما كساني را ديديم كه متدين هم بودند و خواستند از كتاب و سنت استنباط كنند، ولي به كفر افتادند و به وادي ضلالت رفتند؛ چون وارد نبودند و نمي‌دانستند كه چه بايد بفهمند.»[6]
حق انقلاب بر حوزه
انقلاب، بر بافت روحانيت آثار چشمگيري بر جاي گذارد؛ افق ديده‌ي حوزه را گشود؛ قالب سنتي آن را متحول ساخت؛ نيازهاي نويي را در پيش ديد نهاد و آنان را با دنياي جديد، آشنايي داد.
حوزه در سده‌ي اخير، بر اثر انفصال از مديريت اجتماعي، از كاروان سريع تحولات باز ماند. قبل از اين دوره، حوزه اگر پيشاپيش جامعه نبود، لااقل همگام با ايشان حركت مي‌كرد؛ نيازها و انديشه‌هاي جامعه‌ي خود را در مي‌يافت؛ با آن هم‌زباني و هم‌كلامي مي‌داشت؛ سخن نسل جوان را چونان سخن نسل معمر و كهنسال مي‌فهميد؛ باب مفاهمه و گفت و شنود را مي‌گشود؛ دردشناسي مي‌كرد و در ره درمان بر مي‌آمد.
حوزه، تا قبل از سده‌ي اخير، با جامعه‌يي سنتي برخورد مي‌كرد؛ جامعه‌يي كه از سنت خويش ارتزاق مي‌كرد و تار و پود تفكر و زبانش، از فرهنگ خودي تغذيه مي‌شد. حوزه، در ارتباط با اين فرهنگ و سنت، كم و كاستي احساس نمي‌كرد.
با تحولات قرن اخير، جامعه در مسيري پُر فراز و نشيب قرار گرفت؛ انديشه‌هاي نو، فرآورده‌هاي جديد، نهادها و مؤسسات نوين و... رخ نمود؛ مبادلات و ارتباطات، جامعه را در دگرديسي قرار داد؛ مكاتب جديد و رسانه‌هاي نو پيدا، انديشه‌هاي نا آشنا در جامعه تزريق كردند و تكنيك و صنعت وارداتي، فرآورده‌هاي نو در جامعه پديد آوردند و نظام زندگي و سيستم مصرفي مردمان اين مرز و بوم را تغيير دادند و آموزشكده‌هاي جديد هم، مواد درسي و نظام اطلاعاتي نسل نو را متغير كردند و... .
حوزه، در برابر اين موج تحول‌يابي، بيگانه بود. اگر حوزوياني بودند كه با اين نوگرايي‌ها ربط يافتند، علقه‌ي شخصي و نياز دروني ايشان بود، و نه برنامه‌يي سازماني. و چنين شد كه حوزه روز به روز از هم سخني با جامعه‌ي جديد، عقب‌تر مي‌افتاد و گام به گام، از همگامي با تحولات نو، وا مي‌ماند.
حق بزرگ انقلاب بر حوزه، آن بود كه گامي بلند در راه رفع اين خلاء پيمود. درگير شدن حوزه با محيط‌هاي مختلف اجتماعي ـ اداري، حوزه را با نيازها و گام‌هاي نو آشنا كرد؛ با مواد آموزشي و نظام اطلاعاتي جامعه ارتباط يافت؛ در جريان رخدادهاي نو قرار گرفت و با سيستم جديد مرتبط شد. گرچه اين رخداد، به بلوغ و تكامل خود نرسيده است؛ اما جوانه‌هاي مبارك آن، رخ مي‌نمايد و در اين ره‌آورد، حق امام و انقلاب بر حوزه‌ها، به ياد ماندني خواهد بود:
«يك روز بود كه براي معلمان، آوردن اسم مسايل سياسي، مخطور و ممنوع و عيب بود. ورود در ميدان سياست هم، همين طور بود. زمينه‌سازي براي آشنايي با مسايل سياسي ـ مثل ارتباط با راديو و تلويزيون و روزنامه‌ها و امثال اينها، همين طور بود. يك نفر روحاني، به نام آيت الله حاج شيخ هاشم قزويني ـ رحمة الله عليه ـ در مشهد بود كه ملاي محترم و معتبري بود. ايشان، مجله مي‌خواند. وقتي مجله مي‌خريد، در جيبش مي‌گذاشت، از حرم كه به مدرسه‌ي نواب مي‌آمد يا به منزل مي‌رفت، از زير عبا ديده مي‌شد. ايشان، در بين روحانيون مشهد ـ آنهايي كه مي‌دانستند ـ انگشت نما بود كه آقا شيخ هاشم، مجله مي‌خواند! اين، فرهنگ خيلي عجيبي است.[1] . سخنراني در ديدار با علما و روحانيون استان مازندران، ‌17/2/1363.
[2] . سخنراني در ديدار با علما و روحانيون استان مازندران، ‌17/2/1363.
[3] . سخنراني در ديدار با علما و روحانيون نوشهر، 18/2/1372.
[4] . سخنراني در ديدار با علما و روحانيون كاشان، 3/9/1366.
[5] . سخنراني در مراسم بيعت گروه كثيري از ائمه‌ي جمعه و روحانيون استان مازندران و اصفهان و علما و طلاب كشورهاي اسلامي مقيم ايران. ر.ك: حديث ولايت (مجموعه‌ي رهنمودهاي مقام معظم رهبري) ج1، چاپ دوم، ص129، 4/4/1368.
[6] . سخنراني در ديدار با علما و روحانيون نوشهر، 18/2/1372.
@#@ ببينيد يك قشر و يك جامعه، چه قدر از حوادث دنيا بركنار مي‌ماند.»
«... انقلاب، روحانيون را به ميدان زندگي و آشنايي آورد. چه طور ممكن است شما مدافع قلعه‌يي باشيد ـ اسمتان اين است كه مدافع و بسته باشيد و ندانيد كه پشت ديوار قلعه و پاي خندق‌ها و در يك كيلومتري آن ـ تا چه رسد در پنج فرسخي آن ـ چه مي‌گذرد! مگر مي‌شود شما مدافع اين قلعه باشيد؟ وضع ما اين طوري بود... .»
«امروز نسبت به گذشته، از اين جهت خيلي خوب شده است. اين، تأثير انقلاب بوده است. يك تأثير انقلاب اين بود كه ما را وارد مسايل سياسي و مسايل زندگي كرد، بينش‌هاي ما را باز كرد و روحانيت را به صورت مجموعه، وارد صحنه‌هاي گوناگون زندگي نمود.»[1]
قدر نعمت
روحانيت، بيش از ديگر اقشار، مي‌بايست قدر و ارج انقلاب را بداند؛ حرمت آن را بشناسد؛ آن را نعمت الهي بداند و در سپاس و شكر خداوندي، بيان و عمل خويش را به كار گيرد. روحانيت، بايستي انقلاب را ظهور اميد مكنونِ هزار و چهار صد ساله‌ي شيعه بداند؛ از اين منظر به آن بنگرد و در پاسداري آن بكوشد.
مقام معظم رهبري در سخن زير، به روشني اين منظر را گشوده‌اند و نكات ارجمندي را بيان داشته‌اند:
من گاهي اين شك در ذهنم به وجود مي‌آيد كه بعضي از ما معممان، عمق عظمت تشكيل حكومتي بر اساس اسلام ـ يعني حكومت قرآن و احكام اسلامي و فقه آل محمد ـ عليهم افضل صلواة الله ـ را درست متوجه نشويم. تشكيل اين حكومت، چيز بسيار عظيمي است. انسان وقتي در وسط ماجرايي است، عظمت آن را حس و درك نمي‌كند.
شما ملاحظه بفرمائيد، بعد از سال 41 ـ يعني سالِ صلح امام مجتبي ـ عليه الصّلاة و السّلام ـ تا دوران تشكيل نظام جمهوري اسلامي، يك روز، حكومتي بر پايه‌ي قرآن كه شخص عادلي هم در رأس آن حكومت باشد، تشكيل نشده بود. اين، شوخي است؟ يعني امام صادق ـ عليه الصّلاة و السّلام ـ و اما باقر و امام موسي بن جعفر و ائمه‌ي بعد از حادثه‌ي عاشورا ـ عليهم سلام الله ـ بر طبق آنچه كه انسان از مجموع حالات اينها به دست مي‌آورد ـ همت‌شان اين بوده است كه براي دوران نزديك به زمان خودشان، يك نظام اسلامي به وجود بياورند؛ حالا بعضي بالمباشرة، بعضي هم بالتسبيب. در اين زمينه، رواياتي هم داريم. روايتي از امام صادق ـ عليه الصّلاة و السّلام ـ است كه خداي متعال، امر خلافت و ولايت الهي را، براي سال هفتاد معين كرده بود؛ اما «فلمّا الحسين اشتذّ غضب الله علي اهل الارض». اين، عبارت حديث است. بعد خدا آن را تا سال 160، به تأخير انداخت. ما به شما گفتيم و شما آن را افشا كرديد، خداي متعال آن را به تأخير انداخت... (ائمه ـ عليهم السّلام ـ)، ‌اين طوري كار مي‌كردند؛ يعني حركت براي تشكيل نظامي كه بر اساس قرآن به وجود بيايد.
از ائمه ـ عليهم السّلام ـ كه بگذريم، امامزاده‌ها ـ جناب زيد بن علي، جناب حسين بن علي (شهيد فخ)، جناب محمد بن عبدالله (صاحب نفس زكيه)، جناب ابراهيم بن عبدالله و ديگران ـ براي تشكيل يك حكومت عدل و يك حكومت علوي، تلاش مي‌كردند... .
نهضت‌هاي صحيحي كه تشكيل شده است، براي اين به وجود مي‌آمد كه بلكه بتوانند حكومتي تشكيل بدهند كه اين حكومت، بر پايه‌ي قرآن باشد. بر پايه‌ي قرآن، يعني چه؟ يعني اولاً، قوانين بر اساس حكم ديني باشد. ثانياً، آن كسي هم كه در رأس حكومت قرار مي‌گيرد، با معيارهاي ديني براي حكومت، منطبق باشد.[2]
حكومت ديني، آرمان‌ نهفته‌ي عالمان دين نيز بود. آنان در درون خويش، در سوز و گداز بودند و از انفصال شريعت و حكومت، در رنج بسر بردند و روزگار وصل مجدد آن دو را در دل پروراندند:
من در حالت بعضي از علماي بزرگ ديده‌ام كه آرزو و اميد تشكيل حكومت، در آنها هم بوده است. از جمله، مرحوم سيد رضي ـ رضوان الله تعالي عليه ـ است كه از بعضي اشعار و منافسات او با خليفه‌ي عباسي، اين معنا به دست مي‌آيد. معلوم مي‌شود كه آن بزرگوار، آرزو و طموح حكومت و خلافت را داشته است. بعد هم خيلي زود در جواني ـ سال 406 ـ از دنيا مي‌رود؛ يعني تقريباً سي سال قبل از برادر بزرگش علم الهدي. همچنين ابن طاووس، چنين تفكري داشته است كه من در يكي از كتاب‌هاي او ديده‌ام. البته الآن بعيد العهدم، ولي احتمال مي‌دهم كه در «كشف الحجّة» ـ از كتاب‌هاي نفيس ابن طاووس كه براي پسرش نوشته است ـ باشد. او، در اين كتاب مي‌نويسد كه من از اخبار اهل‌بيت فهميده‌ام كه كسي از اين خاندان ـ يعني خاندان بني‌هاشم ـ در دوران غيبت به حكومت مي‌رسد و تشكيل حكومتي مي‌دهد و من اميدوار بودم كه او، من باشم. گويا آن بزرگوار، شرايطش را در خود جمع مي‌ديده، كه لابد در كسي مثل ابن طاووس هم جمع بوده است.[3]
در سده‌ي اخير كه نهضت‌هاي اجتماعي در جوامع شيعي رخ نمود، عالمان دين حضور فعال داشتند و نقش هدايت و رهبري را بر عهده گرفتند. انگيزه‌ي اين حضور، علاوه بر همگامي با دردها و مشكلات مردمي، اين نكته نيز بود كه حكومت، به شريعت نزديك‌تر شود و مديريت جامعه، با ديانت انطباق بيشتري بيابد:
نزديك به زمان خود ما، علماي بزرگي كه مشروطيت را امضا كردند ـ مثل مرحوم آخوند خراساني و آقا شيخ عبدالله مازندراني و مرحوم آسيّد اسماعيل صدر و ديگران ـ حرف‌شان اين بود كه مي‌گفتند: ما يك قدم به آنچه كه به حكومت اسلامي نزديك است، نزديك‌تر مي‌شويم... . وقتي آن اصل را در متمم قانون اساسي دوران مشروطه گذاشتند، مرحوم شيخ فضل الله نوري و ديگران، به نظرشان مي‌رسيد كه ديگر كار بسيار بزرگي كرده‌اند. واقعاً هم كار بزرگي بود.[4]
انقلاب اسلامي، به آن آمال تاريخي عينيت داد و در گستره‌يي غير قابل انتظار، به تطبيق شريعت و حكومت پرداخت. اگر آرمان عالمان مشروطه خواه، آن بود كه فقيهان منتخب، ناظر قوانين مجلس شوراي ملي باشند ـ اصلي كه جز در مجلس دوم، آن هم به گونه‌يي نيم‌بند اجرا نشد ـ در انقلاب اسلامي، علاوه بر تحقق آن اصل در قالب شوراي نگهبان، اهمر‌هاي ديگر نظارت شرعي نيز پيش‌بيني گرديد؛ از جمله نظارت عام وليّ فقيه بر تمامي دستگاه‌هاي اجرايي و حكومتي. اين گام‌ها، گرچه اكنون آسان و ساده به نظر مي‌رسد؛ اما مروري بر تاريخ تشيع، قدر و ارج آن را مي‌نماياند:
«شما آرزوهاي هزار ساله و اميدهاي انباشته را، با آنچه كه در يك برهه از زمان و در يك فرصت رحماني و در حال نفحه‌يي از نفحات ربوبي، به دست يك مرد الهي به وجود آمده است، مقايسه كنيد... اين، يك فرصت الهي بود و خداي متعال، اسباب آن را جمع آورد؛‌ حتي كسي مثل امام را براي اين كار قرار داد. «و انّ الله اذا اراد شيئاً هيّأ اسبابه.»[5]
دريغمندانه بايد گفت كه با تمامي اين احوال، جمعي از روحانيون، اين عظمت را ارج نمي‌نهند؛ به اندك بهانه، ره قهر و بي‌مهري در پيش مي‌گيرند؛ پاره‌يي از نواقص را بزرگ مي‌شمرند و گام‌هاي عظيم پيموده را ناديده مي‌انگارند:
«حقيقت اين است كه بعضي از روحانيون، خودشان را جزو اين انقلاب ندانستند. حقيقت اين است كه بعضي از روحانيون، بارهاي سنگين مسئوليتي اين انقلاب را تحمل نكردند. حتي بالاتر، حقيقت اين است كه بعضي از اين روحانيون، حاضر نشدند حتي پيام انقلاب را بعد از پيروزي آن، باور كنند. چيزي كه براي ملت‌هاي دنيا و ملت‌هاي مستضعف و براي بسياري از ناظران جهاني قابل فهم بود، براي اينها قابل فهم نبود! بعضي‌ها بودند كه عيب‌هاي كوچك را در نظام جمهوري اسلامي، عمده و بزرگ كردند.»[6]
آنان، بار سنگين مسئوليت‌هاي انقلاب را رها مي‌كنند و متوقعانه از انقلاب، كارايي را تمنا مي‌دارند. خرده بيني و عيب جويي مي‌كنند؛ گويا حكومتِ بي‌عيب و نقص را جست و جو مي‌دارند و محدوديت و مشكلات حكومت در جامعه‌ي بشري را، به فراموشي مي‌سپرند:
«تا در گوشه‌يي، مختصر نابساماني‌يي ـ به عقيده و سليقه‌ي كسي ـ پيدا مي‌شود، ريش بجنباند و بنا به اعتراض و اشكال و ياوه گويي كند. تا در اداره‌يي، برايش مشكلي پيدا شد و يك مأمور دولتي، به او چپ نگاه كرد، ياوه بسرايد كه حالا هم مثل زمان فلان است!»
آيا اين، ناشي از نفهميدن آنچه كه واقع شده است، نيست؟ آيا اين، ناشي از عدم معرفت نعمت خدا نيست؟ يا خداي نكرده، ناشي از انكار نعمت خدا نيست؟ «يعرفون نعمة الله ثم ينكرونها». اين، جفا به حركت با اين عظمت نيست؟ مگر وقتي حكومت درست و صحيح شد و موازين حكومت، موازين كاملي شد، در تمام سراسر اين حكومت، همه‌ي كارها درست خواهد بود؟ چنين چيزي، از كجا ثابت شده است؟
زمان امير المؤمنين ـ عليه السّلام ـ كه مثال عدل و تقواست ـ ديگر شما كسي را مي‌شناسيد كه اعدل و اتقي و اصدقِ في احكام الله و اخشنِ في ذات الله از امير المؤمنين باشد؟ ـ اين حكامي كه بر ولايات مسلط بودند و خود ايشان فرستاده بود، آيا همه‌ي اينها، ابوذر و سلمان بودند؟ نه، چهار نفر مثل ابوذر و سلمان و عمار بودند؛ مابقي آدم‌هاي عوضي بودند. اين تاريخ را برداريد نگاه كنيد.
يكي از استاندارهاي اميرالمؤمنين، «زياد بن ابيه» بود كه بر منطقه‌ي وسيعي حاكم بود. بسياري از اين قبيل، در اطراف و اكناف بلاد اسلامي بودند.
امام حسن مجتبي ـ عليه السّلام ـ، سردار بزرگ جنگش، «عبيدالله بن عباس» بود. كه مي‌دانيد شبانه رفت و با معاويه ـ كه آن طرف بود ـ مذاكره كرد، از او پول گرفت و لشكرگاه خودش را ترك كرد و به دشمن، پناهنده شد.[1] . سخنراني در ديدار با علما و روحانيون نوشهر، 18/2/1372.
[2] . سخنراني در ديدار با علما و روحانيون تبريز، 5/5/1372.
[3] . سخنراني در ديدار با علما و روحانيون تبريز، 5/5/1372.
[4] . سخنراني در ديدار با علما و روحانيون تبريز، 5/5/1372.
[5] . سخنراني در ديدار با علما و روحانيون تبريز، 5/5/1372.
[6] . سخنراني در جمع طلاب علوم ديني، در مدرسه‌ي فيضيه، 27/2/1363.
@#@.. شب خوابيدند، صبح بلند شدند، ديدند از خميه بيرون نمي‌آيد. يك ساعت، دو ساعت، معطل ماندند. بعد داخل خيمه رفتند، ديدند كه نيست. دقت كردند، ديدند كه آن طرف خيمه، شكافته شده است. بعد قضيه روشن شد. در رأس كار، چه كسي بود؟ امام حسن مجتبي ـ عليه السّلام ـ.
اين، چه توقع بي‌جايي است كه اگر رئيسي، مرئوسي، چند نفر اداري‌يي، قاضي‌يي و مسئول بخش خاصي از تشكيلات حكومت اسلامي، پايش را كج بگذارد، آن آقايي كه با او مواجه مي‌شود، فوراً شروع به اهانت به اصل نظام اسلامي و اصل جمهوري اسلامي و اصل حكومت اسلامي مي‌كند!»[1]
متأسفانه، اين نق‌زدن‌ها و ياوه سرايي‌ها، از كساني است كه در دوره‌ي حكومت ظلم و وحشت، ناي سخن گفتن نداشتند و آرام و ساكت، از كنار هزاران مظالم مي‌گذشتند و آيات تقيه و سكوت تلاوت مي‌فرمودند! جز مدرسه و منزل و محراب، مسئوليتي براي خويش نمي‌شناختند؛ دخالت در سياست را منقصت مي‌ديدند؛ كلام دنيا را عيب مي‌شمردند؛ حكومت را به قيصران وا مي‌نهادند و خود، ره تسليم و رضا پيش مي‌گرفتند. حتي در شرايطي كه يا تهديد بود و يا تطميع، مختصر عنايت به رژيم پيشين را چندان بد نمي‌يافتند! با هزاران دليل و توجيه، تسليم و كرنش را تأييد مي‌كردند و آن را وظيفه‌ي عقلي و شرعي خويش قلمداد نمودند:
«آدم‌هاي راحت طلبي كه هيچ وقت، تن به هيچ زحمتي ندادند؛ در راه خدا، يك سيلي نخوردند؛ براي خاطر خدا و براي خاطر علم و روحانيت، يك سخن درشت تحمل نكردند. اين دل‌هاي مريض، باز هم در گوشه و كنار پيدا مي‌شوند كه عليه انقلاب و نظام جمهوري اسلامي و مسئولان آن، باز هم بنا به فتنه انگيزي كنند... .
آنهايي كه با دستگاه پر و پا قرص طاغوت ساختند و در مقابلش دم نزدند و لب باز نكردند، امروز در مقابل نظام جمهوري اسلامي ـ كه بالاخره هر چه هست، نقص دارد ـ به قضا و ماليات و دستگاه‌هاي دولتي و اداريش، مرتب نيش مي‌زنند. گفت: «اسد عليّ و في الحروب نعامة». با دشمنان خدا، آن طور نرم و آرام بودند؛ با بندگان خدا ـ كه امروز ماها هيچ ادعايي هم نداريم ـ اين طور رفتار مي‌كنند!
من رئيس جمهورم؛ اما والله علي العظيم، خودم را از آحاد طلبه‌ها، يك ذره بالاتر نمي‌دانم و نيستم. اين بار را روي دوش من گذاشتند؛ دارم جان مي‌كنم، اين بار را به منزل برسانم و تحويل يكي ديگر بدهم. ماها ادعايي نداريم. چه موقع گفتيم كه بياييد، ما را در رأس اين مقام بگذاريد؟ آن روزي كه ما مبارزه مي‌كرديم، فكر نمي‌كرديم كه كمترين شهرت و افتخار و معروفيتي، از قِبَل آن حرف‌ها، برايمان پيدا بشود. داشتيم كاري مي‌كرديم و دنبال فكري بوديم. حالا خداي متعال، اين طور پيش آورده و روي دوش ما، مسئوليت گذاشته است. طبيعي است كه اگر باز به حوزه خدمت مي‌كردم، برايم خيلي راحت‌تر و بهتر بود... .
يك گوشه‌ي كار كه اشكال پيدا مي‌شود، فوراً زبان اين ياوه‌گويان و هرزه سرايان باز مي‌شود. همان زبان‌هايي كه سال‌هاي درازي، در مقابل ظلمِ مجسم بسته بود، امروز در مقابل عدل اسلامي باز است!»[2]
وظايف حوزه در قبال انقلاب
مسئوليت حوزه

حوزه، نبايستي مسئوليت خود را در برابر انقلاب، پايان يافته احساس كند؛ نقش خويش را تمام يافته بينگارد و يا ادامه‌ي راه را، تنها بر عهده‌ي عده‌يي معدود از جمع خويش وانهد. حوزه، بايستي باور كند كه در تداوم انقلاب، نقشي مضاعف دارد و بقاي انقلاب، به تعهد و پشتكاري چونان تلاش در راه حدوث و تكوين آن، نيازمند است و كناره‌گيري حوزه از انقلاب، به انحراف و بيراهه روي آن مي‌انجامد:
«بنابراين، روحانيت به خاطر انقلاب، در مقابل اين ملت سرفراز است. اما قضيه به اين جا خاتمه پيدا نمي‌كند؛ يعني صِرف پرونده‌ي خوب از انقلاب، كافي نيست. انقلاب، يك امر دفعي نيست؛ يك امر تدريجي است. هم حدوثش تدريجي است و هم بقايش ـ مثل بقاي همه چيز ـ تدريجي است.
انقلاب، آن وقتي باقي مي‌ماند كه يك حركت دايمِ انقلابي، مستمراً وجود داشته باشد؛ والا آن چيزي كه مي‌ماند، انقلاب نيست. شما ببينيد، در دنيا چه قدر كشور انقلاب كرده‌اند. از اينهايي كه انقلاب كرده‌اند، چند كشور در همان خطي كه انقلاب كرده‌اند و همان اصولي كه اعلام نموده‌اند و همان شعارهايي كه فرياد زده‌اند، باقي مانده‌اند؟ خواهيد ديد، تعداد كشورهايي كه باقي مانده‌اند، قابل توجه نيست. علت اين است كه حركت و كار و تلاش انقلابي، لازمه‌ي حيات انقلاب است. اگر نباشد، حيات انقلاب باقي نخواهد بود. اين، چيز حتمي و قهري است.
اگر تداوم انقلاب، به اين تلاش انقلابي بستگي دارد، بخش عمده‌يي از اين تلاش انقلابي و اسلامي، بر دوش همان كساني است كه از اول هم حركت انقلابيِ اسلامي را شروع كردند؛ يعني علماي اسلام.»[3]
روحانيت، بايستي با تمام وجود دريابد كه ادامه‌ي مسير، چون آغازينِ راه، با سختي و دشواري همراه است؛ محروميت و حرمان مي‌طلبد؛ دوري از فراغت را مي‌خواهد؛ فراق اهل و خانمان را بر مي‌تابد؛ زخم زبان و طعن طاعنان را به دنبال دارد؛ جراحت‌ها و شهادت‌ها را با خويش به همراه مي‌آورد و در يك كلام، همچنان ايثار و فداكاري را از حوزه مطالبه مي‌كند:
«اگر بخواهيم به وظايف، درست عمل كنيم، پيمودن راه از حالا به بعد، يقيناً آسان‌تر از راه گذشته‌ي ما نيست؛ راه دشواري است. از حالا به بعد، مسأله، مسأله‌ي حفظ ارزش‌هاست؛ جا انداختن اينها در ذهنيت ملل دنياست؛ حراست از آنها در داخل جامعه‌ي اسلامي است. اين، با زبان ممكن نيست؛ با عمل و تلاش و فداكاري و اميد و آمادگي و علم و تقوا ممكن است. اگر در اين مرحله‌ي از حالا به بعد، روحانيوني كه متصدي و كمر بسته‌ي گسترش اين تفكر الهي در سطح ذهنيت عالم هستند، داراي اين خصوصيات باشند، اين فكر پيش خواهد رفت. اگر خداي نكرده، روحانيون خسته و ملول و نوميد و دلبسته شدند، از راحتي و آسودگي خشنود شدند، به آن عادت كردند، از خطر و سختي گريزان شدند، بار بر زمين خواهد ماند و اين فكر، پيش نخواهد رفت.»[4]
در پايان اين گفتار، به مسئوليت‌هاي انقلابي حوزه، اشاراتي كوتاه انجام مي‌يابد:
1) روحانيت، بايستي حرمت امام و انقلاب را در درون خود پاس دارد؛ ذكر نعمت كند و حق آن را ايفا نمايد؛ شعاير انقلاب را رعايت كند و چهره‌ي «حوزه‌يي انقلابي» را به ناظران نشان دهد. و در يك كلام، رنگ و بوي انقلاب، از در و ديوار حوزه نمايان باشد:
«در حوزه علميه‌ي قم و حوزه‌هاي ديگر، بايستي حق انقلاب و امام بر حوزه‌ها، فراموش نشود. انقلاب و امام ـ رضوان الله تعالي عليه ـ حقيقتاً بر حوزه‌هاي علميه‌ي ما، حق حيات دارند. اگر اين انقلاب و اين حركت عظيم نبود، آن مشي‌يي كه دستگاه‌هاي ضد ديني پيش گرفته بودند، حوزه‌ها را پوك مي‌كرد و از بين مي‌برد و به تدريج، حتي عين حوزه‌ها را هم زايل مي‌كرد. بعد از آن كه معنايش را به كلي زايل كرده بود، به اين جهت و به اين سمت، پيش مي‌رفت.
واقعاً گرايش به طلبه شدن، كم بود. واقعاً در ارزش‌گذاري‌هاي جامعه، ارزش حوزه، ارزش نزديك به صفر بود. اين طور، حركت و عمل مي‌كردند. اين انقلاب و امام بزرگوار، حوزه را احيا كردند و در دنيا و در جامعه، به آن آبرو بخشيدند و شخصيت دادند و ناصيه‌اش را بلند و منوّر كردند.»[5]
2) حوزه، نبايد ميدان جولان افراد بدخواه و كينه‌توز با انقلاب باشد. نبايد چونان گذشته‌يي نه چندان دور، انقلابي بودن، گناه نابخشودني به حساب آيد و طعنه زنان به مبارزه و جهاد، صدر نشين و معركه گردان گردند. بر فرزندان انقلاب در حوزه است كه در برابر موج‌هايي كه برخاسته‌اند، تا دوباره حوزه را به ايام سكوت و انزوا باز گردانند، مقاومت نشان دهند؛ امواج مهاجم را درهم شكنند و از «حوزه‌ي امام و انقلاب» دفاع كنند:
«طلبه‌هاي جوان، فضلاي عزيز، مدرّسان محترم و علماي حوزه! امروز، اين حوزه‌ي انقلابي و آگاه، امانتي در دست شماست؛ آن را از شرّ اين كفتارهاي لاشه‌خواري كه نشسته‌اند، تا لاشه‌يي پيدا بشود و آن را بدرند، نجاتش بدهيد. بايد حفظش كنيد و نبايد اجازه بدهيد كه در حوزه‌هاي علميه، به مقدسات انقلاب، با اهانت اشاره بشود... حوزه را انقلابي حفظ كنيد و انقلاب را در حوزه گرامي بداريد. حضور انقلابي، احساسات انقلابي، درك انقلابي و سياست انقلابي، سياست اصلي حوزه‌ي علميه است.»[6]
انقلاب‌زدايي در حوزه‌ها، يكباره عمل نمي‌كند، گام به گام پيش مي‌رود؛ فعاليت‌هاي انقلابي حوزويان را، به ترديد و انكار مي‌سپرد؛ از روحانيت، تقسيم بندي‌هاي ويژه ارايه مي‌كند؛ روحانيتِ دولتي و غير دولتي، درست مي‌كند؛ به روحانيون شيفته‌ي انقلاب و نظام، مارك آخوند دولتي و درباري مي‌زند؛ محور حوزه را، روي روحانيون غير دولتي ـ به تعبير خود ساخته ـ مي‌برد؛ استقلال حوزه را، به معناي بي‌اعتناييِ حوزه به انقلاب و نظام تفسير مي‌كند و به آن، اصالت و ارزش مي‌دهد؛ از چهره‌هاي ضد انقلاب حوزه، اعاده‌ي حيثيت مي‌كند و به آن نقش محوري مي‌دهد؛ در گوشه و كنار، ميدان حضور پيدا مي‌كند و در تضعيف اعتقاد حوزويان به مباني انقلاب، تلاش مي‌ورزد و...».
در برابر اين موج تدريجي، رهبري معظم انقلاب فرموده‌اند:
«طلاب جوان و فضلا و تشكيلات حوزه، به افراد بدخواه در داخل حوزه‌ها، ميدان ندهند.[1] . سخنراني در ديدار با علما و روحانيون تبريز، 5/5/1372.
[2] . سخنراني در جمع فضلا و طلاب حوزه‌ي علميه‌ي مشهد، 11/6/1364.
[3] . سخنراني در جمع علما و روحانوين استان مازندران، 17/2/1363.
[4] . سخنراني در ديدار با روحانوين و طلاب آزاده، 5/8/1369.
[5] . سخنراني در آغاز درس خارج فقه، 29/6/1371.
[6] . سخنراني در جمع فضلا و طلاب حوزه‌ي علميه‌ي مشهد، 11/6/1364.
@#@ اينها، افرادي بودند كه جرأت نمي‌كردند از سيطره و هيبت انقلاب، نفس بكشند. طوري نشود كه در گوشه و كنار پيدا بشوند و مثل موريانه‌يي، به پايه‌ي ايمان افراد بيفتند و آنها را نسبت به انقلاب و اسلام انقلابي و مباني انقلاب، ضعيف و سست كنند.»[1]
3) حوزه، بايستي از امواج جهاني عليه انقلاب مطلع باشد؛ از تحركات كفر عالم گير عليه انقلاب ـ كه امروز با تبليغات عليه اسلام و تشيع آميخته است ـ آگاهي بيابد؛ صدها و بلكه هزاران كتاب و مقاله نوشته شده در مورد انقلاب و اسلام را بررسي كند، محورهاي مورد عنايت و تهاجم آنها را دريابد و در پژوهشكده‌هاي خويش، به آن موضوعات توجه خاص مبذول كند، بررسي‌هاي تحقيقي و عالمانه انجام دهد و با بيان و شيوه‌يي مناسب، عرضه كند:
«يكي از كارهايي كه حوزه بايد انجام بدهد، همين است. يعني مركزي داشته باشد و كتاب‌هايي را كه در دنيا راجع به انقلاب نوشته‌اند، جمع كند؛ چه آنهايي كه مستقيماً درباره‌ي انقلاب است وچه آنهايي كه به خاطر انقلاب، به شيعه و يا به اسلام فحش داده‌اند و چه كتاب‌هايي كه از ما تعريف كرده‌اند و نقاط قوّت ما را ـ كه بعضاً خودمان هم از آنها غافل بوده‌ايم ـ يادآور شده‌اند.»[2]
4) حوزه، بايستي به تدوين ايدئولوژي انقلاب همت گمارد؛ مباني و اصول آن را بر شمرد؛ به تفسير و تعريف آن بپردازد؛ حق ايدئولوگ بودن خود را ادا كند؛ بياني شايسته و روشن، تفسيري دقيق و عالمانه و منطبق بر واقعيت، از هست‌ها و بايدهاي انقلاب اسلامي ارايه كند؛ از هويت انقلاب در برابر امواج تبليغات، ابهام زدايي نمايد؛ به دوستان انقلاب ايران در سراسر گيتي، مجموعه‌يي مدوّن و متقن را عرضه كند؛ بر ايمان و آگاهي ايشان در مورد انقلاب اسلامي ايران بيفزايد و به آنان در برابر مخالفان و منتقدان، ابزار پاسخ منطقي عطا كند:
«در اين مركز، محققان حوزه بايد مشابه اين كتاب‌ها را نيز در داخل كشور جمع‌آوري كنند و مورد بررسي قرار دهند. وقتي كه محقق مي‌گوييم، فوراً ذهن به سمت پيرمردهاي از كار افتاده نرود. محققان جوان ـ مثل خود شما ـ بنشينند، اينها را تقسيم‌بندي كنند و تفكر و ذهنيت انقلاب و به تعبير اروپايي آن، ايدئولوژي انقلاب را ـ كه متأسفانه هنوز معادل فارسي آن را پيدا نكرده‌ايم ـ تدوين كنند و آن را ـ نه در يك جلد كتاب و نه با يك بيان ـ بيرون بدهند؛ كه اگر از ما پرسيدند، انقلابتان چيست؟ بگوييم، اين است. اگر شما چنين كاري نكرديد، ديگراني كه غالباً صلاحيت ندارند، خواهند كرد.»[3]
5) حرمت انقلاب در حوزه، به تكريم چهره‌هاي ايثارگر و زجر كشيده‌ي حوزه در انقلاب است. اينان نبايد در گذر زمان، مغفول واقع شوند و احياناً مطرود! حوزه، بايد قدر و ارج زحمات‌شان را بشناسد و در تجليل آنان بكوشد؛ طعن و طنز به ايشان را برنتابد و با تمام توان، در راه مشكل زدايي از آنان تلاش نمايد:
«در حوزه‌ها، چهره‌هاي انقلابي بايد محترم باشند. طلبه‌هاي جبهه رفته، كساني كه سوابق جبهه دارند، كساني كه جانباز هستند،... كساني كه خدمتي از خدمات انقلاب را بر دوش دارند، با ارزشند. اين طور نباشد كه در داخل حوزه‌ها، اگر كسي چند سالي به خدمات انقلاب مشغول بود، يا الآن مشغول است، يك نقطه‌ي ضعف به حساب بيايد. نه، اين نقطه‌ي قوّت است. بايستي براي كساني كه در ميدان جنگ بودند، از همه جهت ـ اعتباراً و عملاً ـ ارزش قايل بشوند و برايشان حسابي باز كنند.»[4]
6) ايثارگران حوزه، بايستي بار سنگينِ انقلابي ماندن حوزه را بر دوش كشند و از كيانِ انقلاب در حوزه، دفاع كنند. جانبازان، رزمندگان و آزادگان روحاني كه خود، جان و عمر خويش را در راه امام و انقلاب وقف كرده‌اند، امروز بايستي از همه‌ي آن جان نثاري‌ها و بذل فرصت‌ها، محافظت كنند و از تعهد حوزه نسبت به امام و انقلاب، پاسداري نمايند. نسل بسيجي حوزه، بايد پرچمدار حوزه‌ي انقلابي باشد، تعهدات حوزه در برابر انقلاب را يادآور شوند و زمينه‌هاي تحقق آن را بيافرينند:
«تصورم اين است كه در بين اين مجموعه، شما طلاب و اهل علم زجر كشيده‌ي دوران اسارت كه امتحان اين دوران و دوران مجاهدت را داده‌ايد، مي‌توانيد نقش بسيار بزرگي داشته باشيد؛ همچنين همه‌ي طلاب رزمنده، همه‌ي اهل علمي كه ميدان جنگ را با گوشت و پوست خودشان لمس كردند... لذا من به اين مجموعه‌ي شما، به چشم اميد نگاه مي‌كنم. هر يك از شما عزيزان، بايد همت‌تان اين باشد كه از ذخيره‌ي ارزشمندي كه در اين دو ميدان به دست آورده‌ايد، در راه پيشبرد انقلاب به سمت اهداف عالي و گسترش اين فكر در سطح عالم و تعميق آن در داخل جامعه، استفاده كنيد... وقتي مسأله‌ي حركت از يك راه دشوار و صعود به يك كوه مطرح است، انسان به همه مي‌گويد كه اين طوري برويد، تا به آن بالا برسيد و اگر رسيديد، چه فضايلي دارد. اما آن كسي كه مدت‌ها دوندگي كرده، كوهنوردي كرده، بدنسازي كرده، به او اميد بيشتري است. او، شماييد. اين اسارت و اين مجاهدت و مبارزه در ميدان جنگ، خيلي ارزش دارد. از اين ذخيره، بايد استفاده كنيد.»[5][1] . سخنراني در آغاز درس خارج فقه، 29/6/1371.
[2] . سخنراني در ديدار نمايندگان و طلاب حوزه‌ي علميه‌ي قم، ر.ك: حديث ولايت (مجموعه‌ي رهنمودهاي مقام معظم رهبري) ج3، ص39، 7/9/1368.
[3] . سخنراني در ديدار نمايندگان و طلاب حوزه‌ي علميه‌ي قم، ر.ك: حديث ولايت (مجموعه‌ي رهنمودهاي مقام معظم رهبري) ج3، ص39، 7/9/1368.
[4] . سخنراني در آغاز درس خارج فقه، 29/6/1371.
[5] . سخنراني در ديدار با روحانيون و طلاب آزاده، 5/8/1369.

 

منبع:

www.b2n.ir/41878

تولیدی: 
بازنشر

افزودن دیدگاه جدید