قرن حاضر، قرن ظهور مصلحين بزرگ است. از نيمههاي قرن گذشته تا حال چقدر مصلحين بزرگ، انقلابيون، سياستمداران پيدا شدند و چه حركات عظيمي در دنيا يا در بخشي از دنيا به راه انداختند. اين حركات را ميشناسيم. هيچ كدام از اينها قابل مقايسه با اين تحرّك عظيم و اين رنسانس معنوي جهاني كه بوجود آمد نيست»[1]
انقلاب و رهبري
يكي از عوامل و مواردي كه در بررسي انقلابها مورد توجه واقع ميشود، نقش و جايگاه رهبري در انقلاب است. نقش يك رهبر در هر انقلابي از دو سو ممكن است مطمح نظر قرار گيرد. «صورت اوّل» بررسي ويژگيهاي خاص رهبر است كه در آن به خصوصيات فردي مانند قدرت رهبري و بسيج نيروها، توان سازماندهي و مديريت و حتي خصوصيات كاريزماتيك يك رهبر پرداخته ميشود. در واقع در اين صورت تمام ويژگيهاي شخصي يك رهبر سياسي كه در هدايت انقلاب، آنها را از خود بروز داده است مورد بررسي و تحليل واقع ميشود. اما در «صورت دوم» به تأثير انديشهها و تراوشهاي فكري و ايدوئولوژيك يك رهبر در يك حركت انقلابي پرداخته ميشود. بلافاصله بايد اضافه كرد كه لزوماً اين نوع رهبري كه همان رهبري ايدئولوژيك است لزوماً و هميشه بايد رهبري سياسي پيوند ندارد و چه بسيار بودهاند رهبران انقلابي كه در اوج قدرت سياسي خود يك رهبر ايدوئولوژيك نبودند. جمع بين رهبري سياسي و رهبري ايدئولوژيك خاص رهبران استثنائي است كه علاوه بر توانهاي شخصي و شخصيتي از قوت و قدرت تفكر و انديشههاي سترگ برخوردار باشند. به گمان نگارنده رهبري انقلاب اسلامي ايران چنين بوده است و بحث از انديشة اصلاحي امام خميني- رحمه الله عليه - در چهارچوب همين «صورت دوم» مطرح مي گردد. يعني بررسي گوشهاي از تفكّر اين رهبر استثنائي معاصر كه در واقع نوع حكومتي كه پس از انقلاب به عينيت رسيد، تراوشي از انديشه و تفكر او بود.
اصلاح پژوهي
شايد حدود چند دهه بيشتر نيست كه تحقيقات و بررسيهاي جداگانه و مجزّائي بر روي نهضتها، جنبشها و انديشههاي اصلاحي اسلامي در يك قرن اخير صورت ميگيرد. با نگاهي از روي تأمل به اين تحقيقات و پژوهشها در مييابيم كه تحقيقات و بررسيهاي انگشت شماري هستند كه با شيوهاي بديع به اين موضوع پرداخته و در حقيقت اثر جاودانه براي معاصرين و آيندگان بعد از خود گذاشته اند. در اين ميان غالب تحقيقات و پژوهشهائي كه در خصوص بررسي انديشههاي اصلاحي و تحليل شخصيت و افكار مصلحين بوده است بال و پردادني به همان آثار انگشت شمار ارزشمند بوده و متأسفانه كار عميق و بديع ديگري در اين تحقيقات ديده نميشود. همينجا لازم است ياد كردي از دو تحقيق و بررسي گرانمايه، در اين موضوع كه تراوش ذهن نويسندگان بزرگ آنهاست داشته باشيم.
نخست اثر ارزشمند «سيري در انديشة سياسي غرب» به خامة مرحوم حميد عنايت كه به حق يكي از حسنات به جاي ماندني از آن مرحوم فرزانه مي باشد. ماندگار بودن اين اثر بيشتر از حيث ارائه روش بحثي جذاب و شيوا در عين حال عميق در مورد انديشههاي سياسي و انديشمندان سياستمدار جهان اسلام ميباشد[2] اثر گرانمايه ديگر كتاب ارزشمند «بررسي اجمالي نهضتهاي اسلامي در صد سالة اخير» است كه به قلم متفكر شهيد استاد مطهري تحرير شده است. شيوة بحث و تحليل استاد در اين كتاب همچون كتابها و مباحث ديگرش بقدري زيباست كه عليرغم اختصار و عدم تفصيل، بي اختيار خواننده را به تحسين وا مي دارد. شايان ذكر است كه همين بحث موجز و مختصر استاد، شاكله و ساختمان اصلي تمام تحقيقات بعدي را كه پس از او به رشتة تحرير در آمده است، تشكيل ميدهد و چه بسا برخي از اصطلاحات و تعبيرات استاد منحصر به فرد بوده و در اين زمينه به جاي ماندني شده اند.[3]
امام و اصلاح
اگرچه تا كنون دربارة معمار بزرگ انقلاب اسلامي سخن بسيار گفته شده و برخي از زواياي مختلف شخصيت اين بزرگ از سوي پژوهشگران مورد بررسي قرار گرفته است، ليك بايد اذعان كرد كه حقيقتاً هنوز هم خميني، بزرگ ناشناختة اين روزگار است. يكي از ابعاد ناشناخته و زواياي نكاويدة امام همين شأن اصلاحگري و مصلح بودن اوست. البته در مورد اصلاحگري امام بايد به اين توضيح و تأكيد متعرض شد كه اگر امثال سيد جمال و كواكبي و عبده و اقبال مسلماناني مصلح بودند، خميني عارف، فيلسوف، فقيه، سياستمدار شجاع و مسلمان مصلحي بود كه گوئي بدون اين تفصيل بدور از انصاف است كه اصلاح و اصلاحگري خميني را در كنار اصلاح اشخاص ديگر تاريخ كه به مصلح بودن اشتهار دارند قرار دهيم و گوئي لفظ «اصلاح» در مورد خميني جان ميگيرد، پوستة خود را ميشكافد و بال و پر زنان بالا رفته و خود مينماياند. چرا كه چنان كه خوهيم گفت نوع اصلاح به تفكر مصلح بازگشت ميكند و بنابراين در يك مقايسه ميبينيم كه اوج قلة تفكر امام و عمق انديشة ديني او كجا و انديشة ديگر مصلحين كجا؟ و البته همينجاست كه بدون هيچگونه ترديدي بايد بگوئيم شخصيت برجستة امام چيزي فراتر از يك مصلح صرف است چرا كه تنها يكي از حيثيات و شؤون او شأن اصلاحگري اوست.
نكته ديگري كه توضيح آن لازم مينمايد اين است كه مقصود ما از اصلاح در اين بحث اصلاح ديني است و اصلاح ديني را هم «شفاف كردن و پالايش و پيرايش دين به منظور دستيابي به حقيقت و جوهرة دين» ميدانيم. ناگفته است كه در تعريفي كه از اصلاح ديني ارائه شد يك مفروض مهم نهفته است و آن اين است كه ما يك حقيقت و بايستي را براي دين قائليم و در غير اين صورت، مسأله صورت ديگري يافته و شايد از اصل حركتهاي بنيادين ديني امام خميني را اصلاح ندانسته و چه بسا اصلاح و مصلح ديني معني نداشته باشد!! چنانكه در ادامة اين سطور ميبينيد مقايسه حركت اصلاحي امام با ديگر حركتهاي اصلاحي از نگاه كلي و در حوزة كلان است و به همين خاطر قبل از هر گونه بحثي پيرامون اصلاح ديني بايستي به برداشتها و تفاسيري كه از دين، انديشمندان و مصلحين ارائه شده است توجه داشته باشيم و از اين منظر جايگاه اصلاحي امام خميني را نظاره كنيم.
دين و دو انتظار متفاوت از آن:
اهميت سخن در اين موضوع از آن روست كه چنانكه اشاره شد اصلاحگري يك مصلح ديني دقيقاً ارتباط مستقيم با نوع برداشت او از دين دارد. بطور كلي در مورد دين دو نظر عمده وجود داشته است. نظر اول آنكه دين فروفرستاده شده از جانب خداوند است و وظيفهاي جز هدايت افراد انساني نداشته و هر انساني موظف است تا با عمل به وظائف ديني خود بار خود را ببندد و راه سعادت خود را پيش گيرد. به ديگر بيان در اين نظر دين هيچ وظيفه و جنبة اجتماعي ندارد. اما قائلين به نظر دوم بر اين اعتقادند كه وظيفة اصلي دين همان خصوصيت اجتماعي و ايجاد تحرك در عرصة جامعه است و اصلاً دين آمده است تا جوامع انساني را به جوش و خروش وا دارد و به كمال رساند. در يك جمع بندي كلي ميتوانيم اختلاف نظر اين دو طائفه را چنين بيان كنيم كه در نظر اول دين فاقد جنبة ايدئولوژيك نهفته است. در ميان روشنفكران قرن اخير نمونههاي زيادي از قائلين به اين دو نظريه را ميتوانيم بيابيم. البته بگذريم از اين مطلب كه برخي از روشنفكران در طول دهههاي 30 و 40 و 50 هماره آواي دين ايدوئولوژيك سر ميداده و خواهان مطرح شدن دين و جولان دين در سطح اجتماع بودند ـ و چه بسا از اين طريق دچار افراطهائي هم ميگشتند ـ اما از اوايل دهة 60 به بعد يعني درست وقتي كه حكومت ديني برقرار شد و همان بُعد ايدئولوژيك ديني كه اينان سالها بر آن اصرار و ابرام داشته و در پيرامون آن قلمها زده و قدمها برداشتهاند، ظاهر گشت، به يكباره تغيير مسير داده و سخن از غير اجتماعي بودن دين گفته و در نفي بعد ايدئولوژيك دين تلاش كردند.»[4]
و البته عجيبتر و زيركتر از اين قافله باز هم روشنفكراني بودند كه تنها تا قبل از برپايي حكومت سنگ دين ايدوئولوژيك را به سينه ميكوفتند و به محض اينكه از دين و دينداران در «حدوث» يك حكومت استفاده شد، در «استمرار» آن اعلام عدم نياز به دين و دينداران ميكرده و بر ايدئولوژيك دين «خط» تعطيل ميكشيدند!
به عنوان نمونه در قسمتي از يك مانيفست اين تفكر در مورد عدم كارآئي رهبري سنتي (ديني) پس از پيروزي و بعد از برقرار حكومت چنين ميخوانيم: «از رهبري سنتي كه پاسدار بنيادهاي فرهنگي است كاري ساخته نيست چرا كه طي دو قرن تمام عرصههاي انديشه را از او گرفتهاند و هنوز نيز ميگيرند و اين رهبري گاهي مقاومتكي كار پذيرانه مي ميكند و تسليم ميشود. در ميان اين رهبري البته سيد جمال، مدرس و... خميني و طالقاني و... بوجود آمدند اما اينها را نيز پيش از آنكه دشمني از پا در آورد،همين رهبري سنتي عاجز كرده و ميكند. اين ها دوستانند وبايد بدانها ياري رساند و از آنها ياري گرفت.»[5]
تفسير امام از دين:
در اين ميان با بررسي تفسير كه «امام خميني از «دين» ارائه ميدهد به خوبي ميتوان ويژگي خاص و ممتاز ايشان را در سلسلة مصلحان و محييان ديني دريافت. اما با طرح اسلام ناب محمد ـ صلّي الله عليه و آله ـ در مقابل دو نظري كه قبلاً طرح شد و امام آنها را «اسلام آمريكائي» (نظر اول) و «اسلام التقاطي» (نظر دوم) مينامد، اين دو نگرش را افراطي و تفريطي دانسته و هر دو را انحرافي ميداند.[1] . بخشي از سخنان رهبر معظم انقلاب در مراسم بيعت اعضاي شوراي نگهبان 31 / 3 / 68.
[2] . علاوه بر كتاب مذكور مرحوم عنايت كتاب مهم ديگري در انديشههاي سياسي اسلام دارند تحت عنوان تفكر نوين سياسي اسلام كه توسط ابو طالب صارمي به پارسي برگردانده شده است. لازم به ذكر است كه شخص مرحوم عنايت بنيانگذار تدريس اين مباحث در دانشگاه تهران است كه در بدو امر نيز خود ايشان به تدريس و تعليم آن مشغول شد.
[3] . از جمله اين تعبيرات، عبارتي است كه مرحوم استاد براي سيد جمال ذكر ميكنند و او را «سلسله جنبان» نهضتهاي اسلامي ميدانند. اين اصطلاح در كتابهاي زيادي پس از انقلاب از طرف نويسندگان و محققين مورد استفاده واقع شده است از آخرين نمونههاي آن در كتاب قرآن پژوهي، بهاء الدين خرمشاهي، صفحة 233 (چاپ زمستان 1372) و همچنين كتاب تاريخ نهضتهاي ديني اسلامي معاصر، دكتر علي اصغر حلبي ص 287 چاپ 1371.
[4] . از نمونة اين تغيير مسيرها و در حقيقت تغيير فكرها رجوع كنيد به مطلب «آيا دين يك خطر جهاني است؟» از مهندس بازرگان مندرج در كيهان هوائي.
[5] . اين جملات نقلي است از مقالة «روش» نوشتة ابوالحسن بني صدر كه مرحوم استاد مطهري در كتاب نهضتهاي اسلامي در صد سالة اخير (ص 77 چاپ 1371) بدان پرداخته و آنها را نقد كرده است.
@#@ امام در نظر و عمل خود بر بُعد اجتماعي و فردي آن بطور توأمان تأكيد ميكند و توانمندي دين را در نقشي كه هم در حيات فردي وهم در حيات اجتماعي ميتواند ايفا كند ميداند. به ديگر بيان اگر كاربرد و كارآيي فردي دين را «بعد معنوي» و كار آيي اجتماعي دين را «بعد مادي» آن بدانيم حضرت امام دين را شامل هر دو بعد و هر دو عنصر مادي ومعنوي دانسته و آنرا پاسخگوي كلية نيازهاي مادي و معنوي ميدانند.
در اين راستا امام خميني، بناي «جامعة ايده آل ديني» كه در آن فرد و اجتماع در پرتو تعاليم كامل و جامع دين به رشد و تعالي ممكن خود دست يافته باشند را هدف خود در انقلاب بزرگ قرن قرار داد و خود نيز به عنوان تبلور و نمونة انسان پرورش يافتة در چنان مكتبي، انسان ايده آل ديني را ترسيم ميكند و بدين سان «ايدة» خود را مقرون به «عينيّت» ساخته و نه تنها بر جامعة كنوني ايران كه بر جهان امروز مؤثر ميافتد و حقيقت جاودانهاي ميشود كه براي هميشه ايده بخش بشر حيرت زده و راه گم كردة امروز در حيات فردي و اجتماعي اوست.
دربارة اين مطلب حضرت امام سخنان مستقل و مبسوطي در مهرماه سال 1356 و در آغاز درس خارج خويش ـ در نجف اشرف ـ ايراد ميكنند كه برخي از آنها را در اينجا ميآوريم:
امام دربارة نظر نخست بعد از توضيحات بسيار و بر شمردن خصوصيات اين تفكر ميگويند: «يك طائفهاي اكثر آيات را برگرداندند به آن جهات عرفاني و جهات فلسفي و جهات معنوي و بكلّي غفلت كردند از حيات دنيوي و جهاتي كه در اينجا به آن احتياج است و تربيتهائي كه در اينجا بايد بشود»[1] و در مورد تفسير دوم از دين چنين توضيح ميدهند: «حالا هم يك دستهاي پيدا شدهاند كه اصل تمام احكام اسلام را ميگويند براي اينست كه يك عدالت اجتماعي پيدا بشود. طبقات از بين برود. اصلاً اسلام ديگر چيزي ندارد. توحيدش هم عبارت از اين است كه ملتها در زندگي توحيد داشته، واحد باشند. عدالتش هم عبارت از اينست كه ملّتها همه به طور عدالت و به طور تساوي با هم زندگي بكنند...»[2]
و در يك جمع بندي چنين بيان ميدارند: اين هر دو اش حذف واقع بوده. اينها محصور كردند اسلام را به احكام فرعيّه و آنها هم محصور كرده بودند اسلام را به احكام معنويه، به امور معنويه به ما فوق الطبيعه»[3] و در جاي ديگري از همين بحث تصريح ميكنند: «اسلام جامع تمام جهات مادي و معنوي و غيبي و ظاهري است براي اينكه انسان داراي همة مراتب است و قرآن كتاب انسان سازي است»[4]
چنانكه ميبينيم، امام با توجه به تأثيري كه اين هر دو (نظر اول و دوم) در مسخ چهرة اسلام ناب دارند آنها را نفي و به تبيين چهرة غبار زدودة اسلام كه در بر گيرندة بعد فردي و اجتماعي بوده و در حقيقت يك تعادل و توازني در اهتمام به هر يك از آنها مي طلبد، ميپردازد. شايان توجه است كه در مشي عملي حضرت امام هم هميشه اين برقراري تعادل و توازن ميان جهات مادي و معنوي كاملاً ديده ميشود. يعني همان امامي كه در اوج شهرت و شوكت در سال 1357 و در دهكدة نوفل لوشاتو بر مسند سياست جلوس كرده و آتشين ترين سخنان سياسي را در مقابل خبرنگاران و چشمان جهانيان از حلقوم خارج ميكند به يكباره در حين مصاحبه اعلام ميكند كه اكنون روزجمعه است مشي معمول يك سياستمدار انقلابي است كه مترصّد بدست آوردن تريبونهاي تبليغات و نمايش دادن خود است. همان سياستمداران به ظاهر متديني كه دچار گرايش تفريطي هستند و امام در نقد آنها ميفرمايند:
«از آن طرف هم بخواهند بگويند كه خوب چرا ميرويد توي مسجد؟ اصلاً نماز و اينها يعني چه؟ اين هم غلط است. اسلام نماز دارد بُني الاسلام علي الصلاة. نماز دارد. فقط دنيا نيست و زندگي حيواني؛ تا تو بگويي كه وقتي من زندگيم درست شد ديگر نماز را ميخواهم چه كنم. ديگر دعا ميخواهم چه كنم؟»[5]
اما آنچه كه بايد به غايت بدان توجه كرد اين است كه دو تفكّر افراطي و تفريطي كه در آغاز سخن بدان اشاره شده، هميشه از سوي كساني مطرح شده كه فاقد آشناييهاي ريشهاي و عميق با آبشخورهاي فكر ديني بوده و معمولاً كساني بوده اند كه در عين آنكه مرعوب و يا مفتون تفكرهاي بيگانة شرقي و غربي شدهاند، خواستهاند كه «ديندار» نيز بمانند! و از اين رو هماره در مقابل انديشههاي مقابل در موضع انفعال قرار داشتهاند.
اين دسته از به اصطلاح دينداران آنگاه كه مفتون تحوّل آفرينيها و جاذبههاي تفكّر ماترياليستي شرق شدند، به تفسير ايدئولوژيك محض از دين روي آورده ونيز متأثر از همان تفكر،جنبههاي معنوي آن را ناديده گرفتند و آنگاه كه «انقلاب صنعتي غرب» آنان را مرعوب خود ساخت، ساده لوحانه پيشرفت و رشد صنعتي آنها را مقارن و ملازم با رويگرداني شان از «دين» انگاشتند و به تضييق و تحديد حوزة دين پرداخته و آنرا در حدّ «احساس دروني» كه هيچ نقشي از زواياي حيات اجتماعي ايفا نميكند تنزّل دادند.
و خلاصه اين كه هر دو، كه محصول «روشنفكري كور ديني» است، در مقايسه با تفكري كه امثال امام خميني - رحمه الله عليه - بر آن بوده اند به چيزي جز «امحاء تفكر عميق ديني» نميانجامد. و با توجه به اينكه امروزه در جامعة كنوني، دست به گريبان اين تفكرّات انحرافي ـ خصوصاً از نسخ گرايش دوم كه به نفي بُعد ايدولوژيكي و اجتماعي دين ميپردازد ـ مي باشيم، آنچه كه امروز، خصوصاً براي نسل جوان ضروري مي باشد و متأسفانه كمتر بدان اهتمام ميشود، تبيين انديشة اصلاحي و تحليل اصلاح و احياي تفكر ديني ايشان و همچنين ترسيم تصوير نظامات سياسي، اجتماعي، اقتصادي و عبادي اسلام ناب مي باشد.
قطعاً هر گونه تحليل شخصيتي امام خميني، قطع نظر از شخصيت فكري ايشان به عنوان عرضه كنندة اسلام خالص (كه توانمنديهاي همه جانبه دارد)، نميتواند اداء كنندة حق آن عزيز بزرگ بوده و بلكه به چيزي جز «خميني زدائي تدريجي» نخواهد انجاميد. آنروز مباد...
[1] . متن كامل اين سخنراني در مجلة كلمة دانشجو شمارة ششم (مهرماه 1372) درج شده است.
[2] . متن كامل اين سخنراني در مجلة كلمة دانشجو شمارة ششم (مهرماه 1372) درج شده است.
[3] . متن كامل اين سخنراني در مجلة كلمة دانشجو شمارة ششم (مهرماه 1372) درج شده است.
[4] . متن كامل اين سخنراني در مجلة كلمة دانشجو شمارة ششم (مهرماه 1372) درج شده است.
[5] . متن كامل اين سخنراني در مجلة كلمة دانشجو شمارة ششم (مهرماه 1372) درج شده است.
نویسنده : سيد محمد ناصر تقوي - فجر سعادت (ويژه نامه دهه فجر روزنامه رسالت)، 14/11/1375، ص 34- 35
منبع:
افزودن دیدگاه جدید