سخن از عرفا که به میان میآید شاید اولین تصویری که در ذهن ما نقش میبندد، چهرهای سالخورده با محاسنی سفید است که سالهای طولانی برای رسیدن به این درجه تلاش کرده است. صد البته که عارف شدن نیازمند ممارست و تمرین دائمی است اما قطعاً پیری و کهنسالی شرط ضروری برای آن نیست؛ یعنی امکان دارد که افرادی در سنین پایین٬ به همان درجهای برسند که اولیای الهی در سنین بالا به آن دست یافتهاند.
اینجا سخن از عارف ۱۷ سالهای است که راه صد ساله را یک شبه پیمود و آن چنان هنرنمایی عارفانهای در مدت کوتاه عمر خود به خرج داد که هر انسان با بصیرتی از این شکوه بندگی٬ انگشت به دهان میماند.
«مجید گُلیکانی» سال ۱۳۴۸در بابل به دنیا آمد. او كه با پشتكار مثال زدنی توانسته بود شرط پدر را برای حضور در كسوت طلبگی٬ محقق كند حالا ديگر قانع به حضور در مدرسه علميه نبود. او خوب میفهميد كه اگر نتواند آموختههای دينی را در عمل پياده كند، مثل كسی خواهد بود كه از شناكردن در دريا فقط آموزش تئوری آن را فراگرفته باشد! از اين رو بود كه دل به دريا زد و تصميم جدی گرفت تا به جبهه برود.
محل تحصيل مجيد "مدرسه علميه فيضيه مازندران" واقع در شهرستان بابل بود كه مديريت آنرا عالمی خدوم و متقی به نام مرحوم آيت الله محمد فاضل استرآبادی (۱۳۹۵-۱۳۱۴) به عهده داشت. آيت الله فاضل كه خود پدر شهید بود، با رفتن مجید به جبهه موافق نبود و از او میخواست تا در سنگر حوزه بماند و همين جا به اسلام٬ خدمت كند. اما مگر میشد روح بیقرار و دل شيدايی مجيد را از پرواز بازداشت؟ بعد از شهادت برادر بزرگتر (علی اصغر) كه در سال ۱۳۶۰ اتفاق افتاد٬ شور و شوق پيوستن به كاروان شهدا٬ مجيد را بیقرار كرده بود. مجيد برای رسيدن به اين درجه از معنويت٬ كمر همت را محكم بسته بود. از كارهای جالب اين طلبه هفده ساله اين بود كه اگر شبی موفق به نماز شب نمیشد فردای آن روز را برای تنبيه خود، روزه میگرفت! و يا اينكه هر موقع شب كه از خواب٬ میپريد حتماً تجديد وضو میكرد تا مبادا لحظهای بدون طهارت بماند!
جمع شدن اين درجه از معنویت به همراه نبوغ علمی٬ باعث شده بود که كه مرحوم آيت الله فاضل٬ پس ازگذشت سالها از شهادت مجيد بگويد: «تا به حال٬ طلبهای مثل مجيد نداشتم.»
حجةالاسلام مجتبی فاضل میگويد: "در آن شبی كه مجيد به شهادت رسيد برنامه اين بود كه من و فرد ديگری برای انجام ماْموريت برويم و اصلاً قرار نبود مجيد هم در آن ماْموريت حاضر باشد. بهمن سال 67 بود و ساعاتی قبل از عزيمت٬ وقتی در كنار دوستان بوديم ديديم كه مجيد مشغول گرم کردن آب است! از او سوال كردم اين آب را برای چه میخواهی؟ گفت: میخواهم غسل شهادت كنم. با تعجب به او گفتم: اما تو که قرار نیست همراه ما بیایی! جواب داد: خدا را چه دیدی؟ شاید قسمت شد." جالب اینکه به دلیل زخمی شدن حجتالاسلام فاضل، مجید به عنوان نیروی جایگزین به خط مقدم میرود و شهید میشود!
این عارف ۱۷ ساله که گویا به شهادت هم قانع نبود، ۹سال مفقودالاثر بودن را نیز در کارنامه پرافتخار خود ثبت کرد تا با دستی پُر٬ به ملاقات پروردگار بشتابد.*
* اطلاعات مندرج در متن، مربوط به مصاحبه با مادر این شهید (حاجیه خانم عفت رستمی) و برادران و خواهر این شهید عزیز است.
افزودن دیدگاه جدید